عامل سیل انسانی

برادرم اومده.. کم کم داریم برای مراسم سال بابا آماده میشیم. دیشب بچه ها رو که خوابوندم، بهش گفتم: «اگه میخوای صبح هر وقت دلت خواست بیدار بشی، مجبوری تو اتاق من بخوابی. منم با ناشا تو یه تخت میخوابم.*» به زور و مکافات قبول کرد.
نصفه های شب بود که با کابوس سیل از خواب بیدار شدم. هنوز تو شک و تردید خواب و بیداری بودم که ناشا دستشو انداخت دور گردنم و گفت: «خواب بد دیدی؟ ترسیدی؟ نترس… نترس. بخواب پیش خودم!**» و یا کلی تف!!! سر و صورتمو بوس کرد.
* تخت ناشا یه تخت یه نفره بزرگساله.
**آخه خودش هر وقت خواب بد میبینه، میاد کنار من میخوابه!

یک دیدگاه برای ”عامل سیل انسانی

  1. نوشی واقعا اینجوریه … گاهی بچه تو آغوش مامانش … گاهی سر مادر اغوش بچه رو میخواد … دنیاست دیگه … یه بغچه پر از غیر قابل ÷یش بینیها !!!

    لایک

  2. و خداوند فرمود:»درود فراوان بر تو اي نوشين ،
    زندگی چيست؟
    زندگی لحظه ای عاشق شدن
    زندگی اندکی تأمل است
    زندگی شايد بازپر گشودن های بی وقفه روحی مجنون
    در سکوت و ملکوت آسمان ها باشد
    زندگی لحظه ای بيش نبايد باشد
    زندگی روئيدن فرياد است
    زندگی چشم زدن های دلی بيگانه
    زندگی گوش سپردن به غم های دل فرهاد است
    زندگی شايد سکون شايد باد
    «زندگی صحنه يکتای هنرمندی ماست »
    يا به قولی :«زندگی تر شدن پی در پی »
    «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است»
    زندگی لحظه ای بيش نبايد باشد
    لحظه ای که چشم تو روبروی چشم يارت باشد
    لحظه ای يار تو ميله زندان باشد
    تن تو چون تن بی پناه مرغ عشقی تنديس اسارت باشد
    زندگی بايد منزلگه تنهايي انسان باشد …! »

    لایک

  3. سلام نوشي جون
    مي دوني من هم وقتي مامانم خواب بد مي بينه. مثل كوچولوي تو مي رم پيشش نازش مي كنم وميگم كه نترسه.. ما بچه ها هم اينو از شما مامانا ياد گرفتيم

    لایک

  4. الهي بميرم . يه بار يه چيزي راجع به اين خوابهاي غريقي و ژروازي نوشته بودم . ….نازي نوشي جون .دفعه بعد هم آرومتر بپر بچه ام از خواب بيدار نشه .

    لایک

  5. مي گم كه تا حال نشنيده بودم خواب انقدر زود تعبير بشه. پس از خواب بيدار شدي و سيل بردت . اشكال نداره. اين سيلها خوبه. از طرف اين خاله از راه دور جوجه هاتو بوس كن ولي سيل نبرشون.

    لایک

  6. nooshi:((
    nazar in pedaram dokhmaleto bokhore
    :((
    :((
    :((
    choom man khoodam mikham bokhoramesh
    dar zemn weblogam khaliye khaliye
    az lotfet mamnoon
    rasty khoshhalam dadashet omade pishet
    dooset daram
    kheilyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy

    لایک

  7. آخ جون سيل 🙂 ميگم اگه گفتي فرق بوس تفي با تخت يه نفره چيه؟ خب، معلومه، اينكه هر دوش علامت عشق وافره…! ؛) واقعا خوش به حالت كه اينقدر زندگيت پره! 🙂 دست راستت رو سر بعضيا! ؛)

    لایک

  8. سلام . . .
    پرشين بلاگ مدتي با من لج كرده بود ! نه تنها مطالبي رو كه پست مي كردم وارد نمي كرد ! بلكه يه چيزي هم ازش كم مي كرد !!!
    بابت تاخيري كه توي لينك دادن بوجود آمد ببخشيد . ( از اين هم , كه اجازه داديد ممنونم ) سالم و شاد باشيد .

    لایک

  9. ممنون كه به خونه ام اومدين … انتظار ندارم بياين و پيام هم بذارين چون مي دونم سرتون شلوغه ! من هم زياد خونه شما ميام تقريبا هر روز و منتظر پست جديد مي مونم و تا ببينم زود مي خونمش ! اما كمتر براتون نوشتم … دوستتون دارم ! بچه ها رو ببوسين

    لایک

  10. سلام نوشي عزيز!
    راستي يكسال از فوت پدر گذشت؟! چقدر زود گذشت!!!
    حتما» به مهر و سايه ي امن پدر كه نگاه ميكني خيلي زود گذشت؛ اما به بي رحمي و نامروتي و مشكلات زمونه ي بد و بي وفا كه نگاه ميكني انگار هزار سال گذشته! نه؟…وحتما بتنهايي خيلي بار خردكننده ي اين روزمرگي رو در كنار جوجه هات به دوش كشيدي! و با احساس تعهد سنگيني كه به اونا داري به خاطر رگي كه تو بدنت پر از خون غيرته، بايد تو همين يه سال اندازه ي چند سال پير شده باشي!
    حتما در اين يكسال خيلي بهت سخت گذشته.بدون حمايت پدر و با دستهايي تنها كه حتما» تو باغچه ي آينده ي جوجه هات كاشتيشون!!! حتما كلي به پاي تعهداتت نسبت به جوجه ها رنج بردي و پير شدي؟ راستي كه خيلي سخته تنهايي و بدون حامي با اينهمه مشكل سركردن،يادته تو يه پست تو زمستون از مريضي هر سه تاتون گفتي؟ مثلا حتي تصورش هم خيلي مشكله وقتي كه در اين شهر بي مروت هر سه تاتون سخت مريض شده بودين و هيچكس نبود كه بشما كمك كنه؟ با اينهمه بايد حرفهاي مفت خيليها رو هم تحمل ميكردين. چقدر آدما بي انصافن! چقدر خودخواهند! چقدر ضعيف كشند! راستي كه ماها كه اسممون رو آدم گذاشتيم چقدر مستانه و به تغافل از زير بار تعهداتمون شونه خالي ميكنيم؟ يه نگاهي به دور و بر خودمون بندازيم و امثال نوشي رو سرمشق خودمون قرار بديم كه مثل اون پري كوچك غمگين در اقيانوسي تاريك مسكن داره اما درد دلش رو حتي در يه وبلاگ نارنجي هم نميتونه بنوازه چرا كه تنگ نظرها ممكنه بهش آسيب برسونن، پري غمگيني كه شب از درد روز ميميره، اما سحرگاه از يه بوسه ي تفي ناشا بدنيا مياد…خوشا به سعادتت و ثروتت نوشي! كه اين عامل انساني رو داري كه ميتونه تو رو از اين كوير به دريا برسونه اما خيليها تو اين برهوت فقيرن و روحشون خشكيده و خوابشون برده و همين روزاست كه باد غبارشون رو تو هوا محو كنه.برات صبر و قرار و يه دل دريايي آرزو ميكنم تا شايد بتوني خيلي از كويريا رو سيراب كني. اميدورام خسته نشي و بتوني بقيه ي راه رو با اميد در كنار جوجه هات سفر كني… ايكاش راهي بود كه با سرجيو از يه چشمه مينوشيدين، ايكاش هنوز راهي باشه براي باور كردن محبت، براي تميز دروغ از راست…اما گويا بجز اعتماد و ايثار براي رها شدن از كاسبكاري، وبراي دلسپردن به عشق راهي نيست…ايكاش هنوز راهي باشه، براي باور و ايمان…

    لایک

  11. سلام نوشي . خوبين ؟ اول بايد بگه دات نت شدن مباركه ولي دلم ميخواست اولش از چيزاي ديگه بگم . از اينكه تا دوباره دست به كار نوشتن شدم بدو بدو آمدم وبلاگ شما را بخوانم تا دوباره يه كمي … ميدونيد ؟ قيل از اينكه بيام اينجا همه نوشته هاي قبليتون را توي بلاگاسپات خوادم . چند وقتي خيلي دلتنگ بودم و نمينوشتم . الان هم دلتنگم . يه مدتي پيش . بعد از حادثه بم كه من ميرفتم و با بچه ها بازس ميكردم ، براي اينكه يه خورده سنگيني اون بار سبكتر بشه ميرفتم مهدكودك با بچه ها بازي ميكردم .اونجا خيلي به ياد شما بودم .كوچولوها خوبن ؟از طرف من نگاهشون كنيد و از نوري كه از چشمهاشون به دلتون ميتابه لذت ببرين .يك سال بدون يك ستون محكم سخت بوده . خدا پدرتون را … و به شما هم نيرو بده .

    لایک

  12. اينقدر حرف براي به نوشي گفتن دارم و اينقدر بايد سكوت كنم كه …وقتي به مشكلات تو نگاه ميكنم از خودم خجالت ميكشم . البته هر كسي به اندازه مشكلاتش ظرفيت پيدا ميكنه ولي خب من ، چي بگم واللا !! شاد باشي نوشي . باور ميكني يكي از ارزو هاي من بازي كردن با بچه هاي شماست يا اينكه يه روزي ببينم همراه اونها آمدين يكي از نمايش هاي من را ببينيد !!!

    لایک

  13. noooshi hame ina drogh migan
    man bishtar doooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooossssssssssssssssssssssssssssssssssssseeeeeeeeeeeettttttttttttttttttttttttttttttttttttttttt daram ok?
    ghorbonet beram
    byeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee

    لایک

  14. نوشي جان حتما اين روزا سرگرم مهمان نوازي هستي…قدم برادرت رو مي گم:)…وقت كردي سمت ما هم بيا.

    لایک

  15. نوشي خانوم مدت هاست كه نوشته هاي شما رو با علاقه مي خونم. خوشحال مي شم شما هم به من سر بزنيد. mitraa.blogspot

    لایک

  16. سلام
    وبلاگ تان را مدتی است سر می زنم. بی سر وصدا. دیروز مطلب چلچراغ در مورد شما را هم دیدم. گفتم حالا که این همه مشهوری !!! حیف نیست من محض ریا هم شده یه کامنت بی قابلیت واسه این آدم مهم با این مطالب با مزه و جواب ها با معنی به آن مجله نذاشته باشم؟
    موفق و شادمان باشی.

    لایک

  17. نوشي عزيز سلام. خيلي وقته كه وقت نكردم اينجا سر بزنم.. اما ديگه سعي مي كنم مرتب بيام چون واقعا دلم تنگ شده بود..با بچه هاي گلت خوش باشي!

    لایک

  18. از طريق 40چراغ باهات آشنا شدم .از خوندن نوشته هاي صفحه اولت خيلي لذت بردم.بعد تمام آرشيوتو خوندم خيلي قشنگ مي نويسي طوري كه وقتي وارد وارد وبلاگت مي شم احساس مي كنم دارم تو خونه اي قدم مي زنم كه تو و كوچولو هاي نازت نفستون بهش آغشته است.ديگه دارم لمستون مي كنم.

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.