مهمان جمعه

دلم میخواست مثل همه جمعه های دوران مجردی حداقل تا ساعت ده یازده بخوابم. اما کسایی که بچه کوچولو دارن خوب میدونن که بچه ها نود و نه درصد سحرخیزن و روزای هفته هیچ فرقی براشون نمیکنه. فکر یه کوه ظرف نشسته تو سینک ظرفشویی کافی بود تا سر و صدای بچه ها کار خودشو بکنه و من با چشمایی که به زور باز میشد از جام بلند شم و تا جوش اومدن آب توی کتری، سعی کنم به زور دستکشهای ظرفشویی رو دستم کنم و آماده شستن ظرفام بشم.
اگزمای زن خانه دار!!! حتی اسمش هم برام خنده داره. به من گفته بودن تا جایی که ممکنه مواد شوینده به دستات نزن و واسه شستن ظرفا دو تا دستکش دستت کن؛ یکی نخی، یکی پلاستیکی. دستکشا رو دستم میکنم و به زخمای روی پوست پام نگا میکنم. دو تا زخم قرینه که احتمالا هیچ ربطی به مواد شوینده ندارن. این تئوری اگزمای زن خانه دار فقط به تنبلی من جولان داد که بجای روزی سه بار شستن ظرفا، بیست و چهار ساعت یه بار یاد ظرفای کثیف بیفتم.
داشتن مهمون واسه آدمی که به ندرت براش مهمون میاد حادثه خوشایندیه. اما نه صبح جمعه ساعت نه. نه فامیلایی که به ندرت خونه ت میان. نه وقتی که هنوز کلی از ظرفا باقی مونده و سفره صبحونه بچه هات هنوز دراز به دراز وسط هال پهنه.

چند ساعت بعد دبگه به ظرفا و زخمای دست و پاهام اهمیت ندادم. دیگه برام مهم نبود که سفره پهنه و بچه ها هنوز دست به کیکاشون نزدن. دیگه به این فکر نکردم که چرا فامیلا بعد از اون همه وقت به دیدنم اومدن؛ چرا جمعه اون وقت صبح اومدن… دیگه اصلا برام مهم نبود.
باید زودتر از اینا از صورتای نگرانشون میفهمیدم. هر چند بعدها خاله بهم گفت خیالش راحت بوده. من زن قوی و سرسختی هستم.
یه سال به زن به ظاهر قوی و سرسختی که در مقابل اراده روزگار قد علم کرده، گذشته و فقط خدا میدونه این زن تو خلوت خودش چقدر چقدر چقدر شکننده و نازک بوده. فقط خدا میدونه چند بار زانوهای زن لرزیده و حس کرده دیگه تاب و توان ادامه دادن نداره… چند بار نوشته و بعد از ترس دیدن چشمای نامحرم، از ترس آسیب رسوندن به آدمایی که دوستشون داره پاک کرده، سانسور شده، سکوت کرده…
دیگه مهم نیست.
میدونین؟…
یه سال…
دوازده ماه…
سیصد و شصت و پنج روز از رفتن بابا گذشته.

یک دیدگاه برای ”مهمان جمعه

  1. salam noshi jan tasliyat
    garche nemifahmam dardet chiye chon hichvaght pedare khobi nadashtam ke az azdast dadanesh negaran basham ama behar hall harki ye joriye.
    bache ha ro bebeos khodet ro narahat nakon nashkan bache ba tamame vojod behet ehtiyaj daran ok?
    ta bad bye
    machhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh
    sarah

    لایک

  2. نوشی عزیز یادم هست که سال گذشته چقدر با شنیدن این خبر افسرده و پریشان شدم.یادم هست که چیزکی هم برایت نوشتم.یادم هست که در تنهایی خودم گریستم به خاطر ظلم زمین.یادم هست به قدرتت،شهامتت،ایستادگیت غبطه خوردم و می خورم هنوز…نوشی جای آدم های رفته را هیچ چیز پر نمی کند…هیچ چیز..ما اما یاد می گیریم که بدون آنها زندگی کنیم.قوی باشیم و در پس تنهاییهای تنهایمان،آن هنگام که دیگر توان ایستادگی نداریم یادشان را بیاوریم گوشه ذهنمان تا کمی آرام شویم…

    لایک

  3. سلام!
    صميمانه سالگرد فوت پدرتون رو بهتون تسليت عرض ميكنم. ان شالله كه خدا ايشون رو بيامرزه و به شما صبر بيشتري بده. وقتي مادرم رو ميبينم كه هر چند وقت يكبار به ياد مادرش ميافته و گريه ميكنه متوجه ميشم كه آدما هرچقدر هم سنشون بالا بره بازم بچه هاي مامان باباهاشون هستند و به اونها نياز دارند. ولي خوب زندگيه ديگه. جريان داره…
    در ضمن اگر اين قدر شستن ظرف سخته يا اصلاُ غذا نخورين يا تو ظرف يكبار مصرف نوش جان كنيد:دي
    موفق باشي.

    لایک

  4. نوشی جان – اول اینکه با خاله موافققم. به قول انگلیسیا you are a tough and smart little cookie (شاید قبلا» هم بهت همینو گفته باشم). دوم اینکه عزیز دل لحظاتت رو به نگرانی نگذرون. از تهدید و حرف تا عمل خیلی فاصله است. سوم اینکه صبر کن بچه ها به سن مال من برسن …. ساعت دو بعد از ظهر رو تعطیل مگه به زور دگنک بیدارشون کنی. تنها خاصیت بلوغ اینه، بقیه اش همه دردسر. 🙂
    مراقب خودت و جوجو ها باش.

    لایک

  5. يكسال گذشت؟ يادشان گرامي و روحشان شاد.
    و تو كه بايد زندگي را ادامه بدي؛ دل قوي دار…
    دلم براي دو کوچولوت تنگ شده…

    لایک

  6. راستی منم پشت دستام گاهی اینجوری میشه … البته دیده نمیشه ولی دونه های خیلی ریر میزنه و انقدر میخاره که هلاک میشم. میدونم مال مایع ظرف شوئیه. یه کرم کرتیزون دارم که وقتی خیلی خارش زیاد میشه میمالم پشت دستام و آنا» خارش میفته. بقیه اوقاتم یه کرم خیلی خیلی بد بودی اگزما دارم که میزنم و انقدر بوش بده که با آب و صابونم نمیره.
    اینو میگن اگزمای زن خونه دار چون معمولا» خانما وسواس بیشتری دارن. مثلا» من روزی صد بار دستامو با صابون میشورم به خاطر اینکه سگ داریم ولی دختره و روری اگه من یادشون نیارم با همون دستا غذا هم میخورن. مثل بچه ها دائم باید بفرستمشون دست شوری.
    چه قدر وراجی کردم امروز. فکر کنم دلم واست تنگیده بود. xx

    لایک

  7. نه خوب! خيلي سختي ها هستند كه اصولا از توان تحمل يك آدم بدوره. همين كه شما تحمل كردي و بعد از هر لرزيدن دوباره روي پا ايستادي يعني موفق بودي.
    خدا رحمت شون كنه انشاا…

    لایک

  8. الان داشتم به این فکر می کردم که این یکسال چقدر زود گشذت .. بعد به خودم گفتم آیا اگر جای نوشی بودم، باز همین حرف رو می زدم؟.. دیدم نه .. به تو خیلی سخت گذشته و مسلماً وقتی سخت می گذره، زمان هم طولانی میشه.. نوشیِ عزیز، مواظب وجودِ مهربونت باش…

    لایک

  9. در مورد پدرتون بايد عرض كنم كه با تمام وجود ميتونم حس كنم كه چي ميگيد… منكه دومين سالگردش رو شب عيد برگزار كردم):….پايدار باشيد

    لایک

  10. غم آخرت باشه.
    راستی اون زخمهای قرينهء روی پاهات ممکنه مال اين باشه که به نيکل آلرژی داری و دمپايی هات يا کفشهايی که هر روز ميپوشی ممکنه يه قسمت فلزی با آلياژ نيکل داشته باشند و با تماس با سطح پوست باعث به وجود اومدن اين زخمها بشن. چون خودم هم اين مشکل رو دارم اين حدس رو ميزنم. روی شکمم پره از جای زخمهايی که دکمه های شلوار جين به جا گذاشتن.

    لایک

  11. سلام نوشي عزيز
    ميدوني كه ميفهمم چي ميگي.بيست روز ديگه هم سالگرد فوت پدر منه.وقتي برات كامنت تسليت گذاشتم هيچ فكر نميكردم كه كمتر از سه هفته ديگه پدرمو از دست ميدم …يكسال گذشته اما هنوز براي من هيچ چيز تغيير نكرده.هنوز …بگذريم…

    لایک

  12. سلام نوشی عزیز…
    میخواستم برای روز جهانی مادر بیام بهت تبریک بگم که نشد. حالا که دات نت شدی دو تا مناسبت رو یکجا بهت تبریک میگم. از قول من بچه هات رو محکم ببوس

    لایک

  13. salam . khobi nooshi joon? man hamishe neveshtehato mikhondam amma ien avalin bare ke daram barat minevisam shaiad man liaghate gozashtane comment barat nadashtam , dar har sorat khoshhalam az ien ke bahat harf mizanam.
    midooni nooshi joon saboorit marekast . man asheghe kaviram chon ke kheily por ghoroor va tanhast va dar zemn por obohat . obohati ke hame behesh ghebte mikhoran . saboorit kheily baram khososiate kaviro tadaie mikone, kheily.
    nooshie mehraboon omidvaram ke asemoone delet hamishe mesle a3moone kavir por setare bashe.
    maman baba ha hamishe pishe bachehashoon mimonan ie kam doro bareto negah kon mibini babaro.
    khosh bashi va on 2 ta jojooie nazetam beboos .
    (ie chiz dige kheily moghe ha adam age khodeshoo too doniaie khochooloha ghargh kone tahamole kheily az chiza barash asoontar mishe ,akhe doniashoon kheily pake va moshkelate roozegaro kehily rahat tar tahamol mikonan)
    be omide didaret..
    doosetoon daram
    hoda

    لایک

  14. سلام نوشي عزيز . راستي كه هيچ چيز مثل يك پدر مهربان نميشه . حيف كه هر دو از دست داده ايم. ولي چيزي را مي دونم و ان اينكه نوشي با اراده اي خلل ناپذير به خواسته هايش خواهد رسيد حتي اگر در نهان خود بارها متزلزل شده باشد . خوبه كه بچه هايم من دير مي خوابن دير بيدار ميشن .

    لایک

  15. زخم غم از دست دادن پدر و مادر هميشه تازه مي مونه…ولي تو استقامتت رو نشون دادي و از حالا به يعد هم خدا در كنارته…نگفتي كه از ديدن مهمون سرزدت خوشحال شدي يا نه!!:)

    لایک

  16. سلام … ميدوني يه چيز ديگخ هم هست … آرامشي كه تو با وجود همهي تلاطم هاي درونيت خيلي وقتا تو همين صفحه ي وب ناقابل به بقيه دادي خيلي خيلي كار بزرگي بوده … اميدوارم كه هميشه شاد باشي …

    لایک

  17. nooshi neveshte hat adamo milarzone
    chi mishe gooft gheir az sukot
    2 a mikooonam baraye to ke hamishe ghavi bashi va 2a mikoonam baraye khodam ke mese to ghavi bashi
    dast marizad
    sukot mano bepazir ke sar shar az gooftanihast

    لایک

  18. با سلام به نوشي عزيز.براي پدرتان متاسفم.من هم د رشرايط مشابهي با شما هستم و دركتان مي كنم.نوشي عزيز خوشحال ميشوم كه سري به وبلاگ گروهي ما كه در مورد زن ومرد (البته بيشتر زن) مسايلي توسط دوستاني با افكار خوب و باز مطرح ميشه بزنيد.http:lifewithlove.persianblog.com

    لایک

  19. سال در‌گذشت بابا رو تسلیت می‌گم. جمله‌ای که تو پست چند روز پیشت نوشتی (چه احمق بودم که همه عشق بابام رو، همون موقع که بود، درک نکردم) منو تو فکر برده.

    لایک

  20. همشهري.
    منم بنوبه خودم سالگرد فوت پدر را تسليت بتون مي گم. سنم كمتر از شما بود كه به فاصله كمي هم پدر و هم مادر را از دست دادم. با اينكه فقط يكي دو بار فرصت كردم سري به قبورشان بزنم و بعد از آن لطف حكومت شامل حال ما هم شد با تخريب آنها ديگر اثري از آن يادگارها نماند. اما مهم يادشونه كه در قلبم جاودانه است.

    لایک

  21. جمعه از ابر سياه خون مي چكه…..جمعه ها …………………..هي جمعه اينطوريه……..آبجي…………..مي گذره…..دوباره مي چرخه مياد همينجا………..نوشي………..تسليت و اينا نمي دونم…………فقط يه حسايي مي تونم بكنم….يكم حاليمه………

    لایک

  22. مثل اينكه خيلي وقته من نيومدم اينجا دلم تنگ شده بود ديدم مبارك شدي ! بهر حال با همه مشكلات و سانسورهات هميشه زيبا مينويسي و هميشه هم خواندني و جذاب ، راستش عادت ندارم غم رو توي ولاگت ببينم ولي ايننوشتت بد جوري رنگ غم داره !

    لایک

  23. درود بر شما.
    از شما چه پنهون الان با » گيقه » گفتنهاي پسرمون از خواب بيدار شديم و بالاخره اين باباي ني ني بود كه موفق شد از ساعت پنج صبح تا حالا كه البته الان ساعت هشت صبحه ، اين آقا زاده رو بخوابونه.
    چي ميشد اين بچه ها يه زماني بفهمن؟
    اگرچه وقتي ميفهمن بايد مثل ما بزرگترها زجرش رو هم بكشن !
    پاينده و سرفراز باشين

    لایک

  24. سلام نوشي جون
    خدا رحمتشون كنه. مطمئن باش جاي خوبي هستن و از اون جا دارن تو و اون جوجه هاي خوشگلتو هميشه و هر لحظه ميبينن. آدماي خوب هيچ وقت فراموش نميشن.

    لایک

  25. سلام نوشي جان
    يكي از وفادارترين خواننده هاي شما هستم كه تا حالا برايتان كامنت نگذاشته ام (مهتاب) ولي نامه نوشته بودم. شايد مرا يادتان باشد . راستش هر كار كردم اون زمان دستم به نوشتن نرفت. ولي اين نوشته ي آخرتان را كه خواندم دلم لرزيد چون خودم يكي از بهترين پدرهاي دنيا را دارم . آنقدر دوستش دارم كه ترس از دست دادنش برايم يك كابوس هميشگي است. با تمام وجود با شما همدردي مي كنم و برايتان آرزوي صبر و استقامت دارم. در ضمن من دو تا دختر 4 و 10 ساله دارم كه هميشه ماجراهاي آلوشا و ناشاي شما را برايشان تعريف مي كنم . موفق باشيد و پايدار.

    لایک

  26. غم از دست دادن عزيز خيلي سخته به نظر من (برخلاف نظر اكثر آدمها ) با گذشت زمان سخت تر هم ميشه چون خيلي بيشتر كمبود جاي خاليش و حضور مثبتش رو احساس مي كني . روحش شاد

    لایک

  27. واي چقدر غر مي زني ننه! الهي من دورت بگردم! … ؛)
    ميگم ولي خوبيش اينه كه آخرش خودتي! البته مشكل و محدوديت براي همه هست، اما اينكه آدم بتونه خودش با عقل خودش فكر كنه و راه حلي بجوره، مو كه ميگوم نعمته! 🙂
    بعدشم به اين مگسان گرد شيريني بگو بيان ظرفاتو بشورن! دندشون نرم! ؛) اين همه حظ نوشا آلوشا مي برن، چرا فقط زبوني قربون مي رن؟ اگه مردن بيان سنار از وقتشونو قربوني كنن!!!! تكبير! ؛)
    چاكريم 🙂

    لایک

  28. امیدوارم که:
    دات نت مبارک باشه.
    از اگزما زودتر راحت بشی.
    توی سختی ها قوی و مثل همیشه در حال نوشتن باشی.
    از مهمتر اینکه روح پدر شاد و آسوده باشه.

    لایک

  29. سلام مامان جوجه ها!
    از اونجاييكه موضوع اين پستت هم اشاره به سالگرد درگذشت پدر عزيزت داره و با توجه به اظهار نظر يكي از دوستان(پدرام) كه گفت يكسال گذشت ولي وضع تو تغيير نكرد بد نديدم دوباره كامنت قبيليم رو تكرار كنم و برات در روزها و هفته ها و ماهها و سالها ي بعد رهايي از ناراحتيهاي جسمي و روحي و آرامش و سلامت و در يك كلام سعادت آرزو كنم.
    راستي كه يكسال از فوت پدر گذشت؟! چقدر زود گذشت!!!
    حتما» به مهر و سايه ي امن پدر كه نگاه ميكني خيلي زود گذشت؛ اما به بي رحمي و نامروتي و مشكلات زمونه ي بد و بي وفا كه نگاه ميكني انگار هزار سال گذشته! نه؟…وحتما بتنهايي خيلي بار خردكننده ي اين روزمرگي رو در كنار جوجه هات به دوش كشيدي! و احيانا با احساس تعهد سنگيني كه به اونا داري به خاطر رگي كه تو بدنت پر از خون غيرته، بايد تو همين يه سال اندازه ي چند سال خسته شده باشي! اما فكر كنم تو با انرژي و روحيه اي كه از روح تازه و شاداب جوجه هات ميگيري ثابت كردي كه ميتوني باري رو كه چند نفر نميتونن بلند كنن تا باينجا برسوني و مطمئنا هم بعد از اين با درايتي كه داري ميتوني بقيه ي راه رو با كمك و بدون كمك طي كني.
    حتما در اين يكسال خيلي بهت سخت گذشته.بدون حمايت پدر و با دستهايي تنها كه حتما» تو باغچه ي آينده ي جوجه هات كاشتيشون!!! حتما كلي به پاي تعهداتت نسبت به جوجه ها رنج بردي و خسته شدي ؟ راستي كه خيلي سخته تنهايي و بدون حامي با اينهمه مشكل سركردن،يادته تو يه پست تو زمستون از مريضي هر سه تاتون گفتي؟ مثلا حتي تصورش هم خيلي مشكله وقتي كه در اين شهر بي مروت هر سه تاتون سخت مريض شده بودين و هيچكس نبود كه بشما كمك كنه؟ با اينهمه بايد حرفهاي مفت خيليها رو هم تحمل ميكردين. چقدر آدما بي انصافن! چقدر خودخواهند! چقدر ضعيف كشند! شايد خيال ميكنن هميشه زمونه به روشون لبخند ميزنه و اونا هميشه رو پاي خودشون ميتونن بمونن! راستي كه ماها كه اسممون رو آدم گذاشتيم چقدر مستانه و به تغافل از زير بار تعهداتمون نسبت به هم شونه خالي ميكنيم؟
    به خودم و به بقيه ي دوستان ميگم: يه نگاهي به دور و بر خودمون بندازيم و امثال نوشي رو سرمشق خودمون قرار بديم كه مثل اون پري كوچك غمگين در اقيانوسي تاريك مسكن داره اما درد دلش رو حتي در يه وبلاگ نارنجي هم نميتونه بنوازه چرا كه تنگ نظرها ممكنه بهش آسيب برسونن، پري غمگيني كه شب از درد روز ميميره، اما سحرگاه از يه بوسه ي تفي ناشا بدنيا مياد…خوشا به سعادت و ثروتت نوشي! كه اين عامل انساني رو داري كه ميتونه تو رو از اين كوير به دريا برسونه؛ اما خيليها تو اين برهوت فقيرن و روحشون خشكيده و خوابشون برده و همين روزاست كه باد غبارشون رو تو هوا محو كنه.برات صبر و قرار و يه دل دريايي آرزو ميكنم تا شايد بتوني خيلي از كويريا رو سيراب كني. اميدورام خسته نشي و بتوني بقيه ي راه رو با اميد در كنار جوجه هات سفر كني… ايكاش راهي بود كه با سرجيو بعنوان يك واقعيت بعنوان پدر واقعي جوجه ها كنار ميومدين و با صلح و آرامش توافق ميكردين، ايكاش هنوز راهي باشه براي باور كردن اينكه ميشه در عين داشتن سلايق متنوع و اختلاف محترمانه و با محبت با هم رفتار كرد!…آخه واسه آدم شدن گويا بجز اعتماد و ايثار براي رها شدن از كاسبكاري، وبراي دلسپردن به عشق راهي نيست…ايكاش هنوز راهي باشه، براي باور و ايماني كه مارو از غرض ورزي و خشمهاي خودخواهانه در امان نگاه داره و با آتيش انتقامهاي شخصي با آتيه ي جوجه ها بازي نكنه …
    از صميم قلب براي هر چهار تاتون آرزوي سعادت ميكنم…تو ، آلوشا، ناشا و سرجيو كه همه تون واقعي ترين عناصر تو سرنوشت هم هستين…نبايد فراموش كرد كه واقعيات رو ميشه فراموش كرد اما تاثيرشون رو هيچوقت نميشه انكار كرد…

    لایک

  30. يادته يه بار گفتی وبلاگم (منظورم وبلاگ خودته) يه نوشی شاد و سر زنده رو نشون ميده؟ ولی اين دفعه بعد از مدتها (شايد دقیقا بعد از يکسال) دوباره مشغله های فکريت را به بهانه مرگ پدر عزيزت بازگو کردی ……

    لایک

  31. خودت رو زياد قوي نشون نده . من اينكارو كردم و الان مثل سگ پشيمونم .ديگه راه برگشت هم ندارم.اگر راه برگشت براي خودت گذاشتي زودتر از اين موضع پايين بيا

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.