بسته اسمارتیس رو باز کردم و با تعجب گفتم: «ا… این اسمارتیسه با اونای دیگه فرق داره! توش بادوم زمینی داره نه شکلات.» و چند تاشو انداختم تو دهنم. آلوشا بسته رو ازم گرفت و مشتش رو پر کرد از اسمارتیسای رنگارنگ و گفت: «بادوم زمینی چیه دیگه؟» و شروع کرد به جویدن. من منی کردم و گفتم : «یه جور تخمه.» و قوطی رو ازش گرفتم و رو جعبه شو نگاه کردم ببینم مغز همش بادوم زمینیه یا چیز دیگه هم داره و دوباره گفتم: «از همونایی که تو آجیل عید میریزن.» و در قوطی رو بستم. بدون اینکه به حرفایی که زدم توجه کنه، اسمارتیسای جویده شده رو قورت داد و گفت: «آهان.» بعد دستشو دراز کرد و پرسید: «مامان، یه کم دیگه از این اسمارتیسای تخ…ی* بهم میدی؟»
* …
بدون کلمات ناجور! شما هم خاطره مشابهی دارید؟
خيلي عالي بود..به من هم سر بزنيد.
لایکلایک
سلام!فك كنم چون آدرستون تو وبلاگ منه بايد بگم آدرسمو
لایکلایک
با با تو هم مس من بچه اي هنوزا.ولي از من ميشنوي بچه بمون.بهتر از بزرگيه.هر چيه وبلاگ قشنگي داري.خوشحال ميشم يه سري به ما هم بزني.
لایکلایک
سلام .از اينكه حتي فقط سلامم كردي خوشهالم
لایکلایک
سلام
لایکلایک
خوب راست میگه دیگه خانوم تخ …یه دیگه
لایکلایک
خیلی جالب بود! اسمارتیز تخ…ی ! حالا یک شکلاتهایی هست اسمشون …یه! بچه یکی از دوستان اومده بود ایران فارسی رو به زور بلغور می کرد! گیر داده بود من شکلات …ری میخوام! یه جورایی همه سرخ و سفید می شدن!
پست های قبلیتون رو هم خوندم خیلی لذت بردم! دمتان گرم و سرتان سبز!
لایکلایک
آهاي دوست قديمي . لينك من اينجا نيست . لينك تو هم اونجا نيست . اي كه نميشه :))
لایکلایک
اين جوجه هاي تو از هرچيزي يه نكته’ بامزه در ميارن!
لایکلایک