از وبلاگ دو بچه گربه:
نيکان رو برده بودم مغازه که برايش بستنی بخرم يک آقايی با يک سگ پشمالو وارد شد. سگ هم مرتب بالا و پايين میپريد و پارس میکرد. نيکان هم خوشش آمده بود و هم کمی ترسيده بود و هی پشت من پناه میگرفت. بعد آقاهه سگش را صدا کرد و گفت:«آروم باش،بچه رو ترسوندی.» نيکان هم نگاهی به من کرد و بلند پرسيد: «بابای سگه چی گفت؟!»
اینم یه خاطره از لابلای کامنتها از الهام:
من يك پسر دارم كه تازه سه ساله شده. چند شب پيش تو تلويزيون داشت با يه آقايي مصاحبه مي شد كه جلوي يك درخت مو (انگور) ايستاده بود. به پسرم گفتم: «علي جون اگه گفتي اين درختي كه اين آقا جلوش ايستاده چه درختيه؟» علي من هم بدو بدو رفت جلوي تلويزيون، يك كمي بهش خيره شد و بعد با ذوق گفت: «درخت دلمه!»
.
واسه خودشون کامنت بذارین لطفا.
اگه بخوان به سگه فحش بدن ميگن پدر آدم!
لایکلایک
احتمالا تو خونه ي الهام اينا صبحانه هم دلمه ميخورن كه بچه اينجوري شده!
لایکلایک