چند روز پیش با هیجان به بچه ها گفتم: «هورا… امروز دایی میاد*.» اما برخلاف تصورم آلوشا هیچ واکنشی نشون نداد. با تعجب نگاش کردم و گفتم: «برات مهم نیست دایی برمیگرده؟» شونه هاشو انداخت بالا و گفت: «میدونستم…» پرسیدم: «از کجا میدونستی آخه؟» بی حوصله ماشینشو کنار پایه مبل پارک کرد و گفت: «وقتی داشت میرفت گفت چند روز دیگه برمیگرده، حالا که چند روز گذشته معلومه داره برمیگرده دیگه!…»
چی بگم من؟!!!
* داییش چند روزی رفته بود مسافرت.
ديدم خاليه گفتم يه پيغام بذارم. اين حرف آقا پسرت يه نكته مهم داره اون هم اينكه تونسته روزها رو بشمره! اين پيشرفت قابل ملاحظه اي در بچه هاست. البته نميدونم مال چه سنيه. ولي به هرحال بچه ها نمي تونن زمان رو به خوبي درك كنند.
لایکلایک
bebinam davaesh nemikooni inghadr zayat mikoone
vali khooob davash nakooni ha
elahi man ghorbone on done done mohaye saresh besh khoob?mer30
bye
لایکلایک
خواهر زادم ميگه : دائي باهات قهرم . وقتي مي پرسم چرا ؟ ميگه آخه از وقتي كامپيوتر خريدي ديگه پيش ما نمي آي .
( ولي من خوب مي دونم دلش براي شكلاتهاي خارجي ي كه براش ميخريدم تنگ شده .)
لایکلایک
🙂
لایکلایک
سلام!
نظر منو كه شما بعنوان تايتل مطلبتون انتخاب كردين. من چي بگم؟!
موفق باشي.
لایکلایک
تربچه منم همینه! سر یک چیزایی به الکی به هیجان میاد و سر یک چیزایی میشه آب سرد رو سر آدم!
لایکلایک