خانه در انتظار

نشسته بودم تو ماشین و هلاک از گرما شیشه رو داده بودم پائین. بچه ها همزمان حرف میزدن. نه حرف این رو میفهمیدم نه اون. راننده که صدای رادیوش گوش رو کر میکرد. اونام هر کدوم سعی میکردن بلندتر حرف بزنن تا من بهشون بیشتر توجه کنم.
کلافه از سر و صدا گفتم: «بسه دیگه. یکی یکی حرف بزنین تا بفهمم چی میگین.» راننده که انگار از واکنش من توجهش جلب شده بود، رادیوشو خاموش کرد و گفت: «خدا حفظشون کنه خانوم. منم یه پسر دارم همسن دختر شما، خیلی باهوش و پر حرفه.» و تا من اومدم تعارفات معمول خدا براتون نگه داره و غیره! رو انجام بدم، آلوشا پرید تو حرفم و گفت: «چه جالب! این پسر شما که همسن پسر منه!» راننده از توی آینه یه نگاه به صورت آلوشا انداخت و با خنده گفت: «راست میگی بابا جان؟ حالا این پسر شما کجا هست؟» آلوشا بدون اینکه خودشو ببازه، موهاشو با دست زد بالا و گفت:«تو بیمارستان متنظره من بزرگ بشم برم بیارمش… حالا اگه شما راست میگین، بچه خودتون کجاست؟!»

یک دیدگاه برای ”خانه در انتظار

  1. نوشي خانوم
    خيلي مامان خوبي هستي ها. من برات دعا ميكنم. اما مطمئنم با اين قلب صافت احتياج به دعاي ما نداري. خودت پارتيت كلفته!

    لایک

  2. طفلي نخواسته كم بياره و خودش رو ببازه…به اين مي گن اعتماد به نفس.برادر من كه اين سن و سال بود با جديت تمام قسم مي خورد «به جان بچه م…»!!

    لایک

  3. سلام نوشي خانوم خيلي برام داره يواش يواش جالب مي شه خيلي از اين آلوشا خوشم اومد كاش بود يه عكس از اون تو وبلاگ مي زاشتي با اين كه يه بار گفتي نميشه اما خوب فك كنم يعني مطمئنم خيلي با مزه است..راستي اين جوجو ها الان بزرگ شدن خيلي مگه نه؟

    لایک

  4. میبینی چه زود مامان بزرگ میشیم! بازم به آلوشا فعلاً بچه اش را گذاشته توی بیمارستان تا بعد بیاره. تربچه من که بچه اش را برداشته آوره خونه، صبح تا شب هم داره باهاش حرف میزنه!! ببخشید روانشناس مجرب توی آستین ندارید؟

    لایک

  5. سلام.
    بچه هايي كه باهوش هستند. خرابكار و پر سر و صدا ميشن. بايد مواظب بود استعدادشون هدر نره.
    🙂
    راستي فندقك من ديروز ازم پرسيد چرا هر شب فوتبال نگاه ميكني؟ به نظر شما چه جوابي بايد بهش ميدادم؟

    لایک

  6. به نيت تو همين الان تفالي به حافظ زدم:
    عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت
    كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
    من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش
    هركسي آن درود عاقبت كار كه كشت…
    از ايرادها و ناخشنودي مردم و اطرافيان از كاري كه شروع كردي ناراحت و مايوس نشو.كار شما مربوط به شماست و عايدات و عواقب آن و ضرر و سودش بجز شما به كس ديگري نخواهد رسيد.فعال باش موفق ميشوي.
    ( جالب بود نه؟)

    لایک

  7. سلام و خسته نباشي
    خوشحالم كه دلتنگي ات تموم شده
    و بازم مي توني وبلاگ رو پر از
    اين شيرين كاري هاي بچه هابكني
    موفق باشي

    لایک

  8. واي…قربون اين پسر ناز تو نوشي…چند وقت پيش كه داشتم آرشيوم را مي گشتم..يك چيزي پيدا كردم..يك نامه كه نوشته بودم برايت..درباره سكوتت..گفته بودم بر ديده منت…خوانده شده راستي؟بازهم حرفم همان است كه آنجا گفتم

    لایک

  9. خانه در انتظار…
    با چه سرعتي داستانپردازي در ذهن آلوشا شكل گرفت تا به هدفش كه دوست يابي بود برسه…خيلي عجيب و شگفت آوره…قدرت ذهني اين بچه فوق العاده ست…فوق العاده…
    لحظات انتظار براي ديدن نوه بايد پر از ماجرا باشه…فقط اميدوارم خسته نشي…

    لایک

  10. «موهاشو با دست زد بالا»…از اين تيكه خيلي خوشم اومد…دلم مي خواد لپهاي آبجي كوچولومو بخورم…تو بجاي من بخور!

    لایک

  11. اي ول آروشا….شما خيلي خوشبختين…خوشبحالتون….خيلي بهتون حسوديم ميشه…من خيلي بد بدختم….كاش من جاي تو يا دخترت بودم….موفق باشي >:D< !

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.