قصه آدم

گاهی وقتا فکر میکنم هر آدمی وقتی که به دنیا میاد دستش یه کیسه پر از سختی میدن که باید توی راه خرجش کنه. بعضی آدما همون اوایل عمرشون سختی میکشن. بعضی آخرای عمرشون. بعضیا کیسه سختی رو بسته به طول راه تقسیم میکنن. واسه اونا همیشه سختی هست… اما نه خیلی.
خیلی وقتام با خودم حساب کتاب میکنم ببینم سختیای من کی تموم میشن. به خودم وعده میدم که اگه همه ش رو همین حالا خرج کرده باشم واسه سالهای بعد میتونم یه زندگی آروم رو تجربه کنم. خوش خیالی میکنم و میگم درسته که زندگی بار روی دوش آدماس، اما هیچوقت سنگین تر از توان آدم نمیشه. هر چی بار زندگیم سنگینتر میشه سرم رو بالاتر میگیرم و میگم حتما توانم بیشتر شده…
میگم و میگم و بار میکشم و از انبان سختیام خرج میکنم – یا به حسابم خرج میشه… – و به هیچ جا نمیرسم.
حس بادکنکی رو دارم که تو هوا ولش کردن. سرگردون… تنها و حتی خسته.

یک دیدگاه برای ”قصه آدم

  1. خوب … سلام … براي خيلي ها عجيب خواهد بود من اينجا پيام بگذارم … اما براي من عجيب نزديك و دوست داشتني بود … حالا به اين فكر كن كه خدايي هست و آنقدر مرا دوست دارد كه مرا از خودم گاه امان مي دهد …

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.