مریضی فداکار

میخواستم تلویزیون رو خاموش کنم و برم بخوابم که آلوشا تب دار و مریض صدام کرد و گفت: «مامانی میشه برام آب بیاری؟» در یخچال رو باز کردم و یه لیوان آب براش ریختم و رفتم تو اتاقش. دستمو گذاشتم رو پیشونیش و گفتم: «تبت داره می افته مادر. بیا بخور دورت بگردم.» با چشمای خسته نگام کرد، لیوان آب رو گرفت و قبل از اینکه بخوردش گفت:«تو که نه! اما این مریضیه داره دورم میگرده…*» و لیوان آب رو سرکشید.
* پسرک من یک ماه بیشتره که مدام تب و لرز داره… میگن ویروسیه… اما من کلافه شدم. خصوصا این هفته اخیر.

یک دیدگاه برای ”مریضی فداکار

  1. نازي ! دلم براي پسرك شما خيلي سوخت … بيماري رو جدي بگيريد و با متخصص در تماس باشيد … خداي نكرده شايد خطرناك باشه … از طرف من ببوسيدش … موفق باشيد

    لایک

  2. طفلي, بچه ها خيلي معصومن.
    آدم خيلي غصه ميخوره وقتي مريضن. مواظبش باشين مخصوصا در مورد تب.
    انشالله زودتر خوب بشه.

    لایک

  3. اميدوارم هر چي زودتر حالش خوب بشه. در ضمن من به كامنت هاي بدون ارتباط با نوشته هام عادت دارم. (;

    لایک

  4. حق داری. آدم از کلافه هم اونور تر میشه. مریضی این کوچولوها دو روزش هم سخته. یک ماهش که جسم و رو ح و روان آدم را تحلیل میبره واقعاً! امیدوارم زودتر خوب شه طفلکی.

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.