زندون دل

ناشا آروم نشست روی پاهام و خودشو بهم چسبوند و با سر خوشی گفت: «من خیلی شجاعم مامانی.» ابروهامو بالا انداختم و گفتم: «آفرین دختر خوب… بگو ببینم خوشگله چیکار کردی که شجاعی؟» با ناز و ادا یه کمی ازم فاصله گرفت و آب دهنشو قورت داد و گفت: «من اه مو که تو دلم زندونی بود نجات دادم و رفتم اه کردم. حالا میای منو بشوری؟!!!»

یک دیدگاه برای ”زندون دل

  1. انتهای جاده ی زندگی … کنج بيراهه ی غربت … منتظر حضورت هستم … حضورت با نفس هايی گرم … برای گرمی دادن به تن سرد من …

    لایک

  2. كسي خواست ساختار زبان بشكند ، در پي فروپاشي ، نشانه اي به رهايي يابد – نشانه يي ويژه . اما ، نشانه يي نيافت ، هر نشانه اي كه مي يافت ، نشانه اي ديگر را نشان مي داد . / تا بعدهاي خيلي بهتر

    لایک

  3. گاهي چيزهايي كه روزي خيلي عزيز بودن در زندون دل مي گندند و رها كردن اونها واقعا شجاعت مي خواد و گاهي هم چيزهاي زندون دل ميشن و نجات دادن دل از زندون خود ساخته نيازمند شجاعت مضاعف است.

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.