چگونه میتوان زنی را به انزوا کشاند.*

احتمالا وقتی با اینترنت آشنا شدم زن تنهایی بودم. اینترنت پنجره ای بود که میتونستم از اون نفس بکشم. دری بود به سوی نور. اون روزها بچه ها کوچولو بودن. ناشا زیر یکسال داشت و آلوشا تازه سه ساله شده بود. مشکلات مادی داشت له م میکرد. ناامنی مفرط، گرفتاری بزرگ کردن بچه های پشت سر هم و درگیریهای دادگاهی کلافه م کرده بودن. اما چیزی که بیشتر از همه اینا عذابم میداد تنهایی بود…
کمتر از دو سال گذشته. امروز که نظر خواهی این وبلاگ رو برای همیشه (تاکید میکنم برای همیشه) بستم به این فکر میکنم آدما چقدر خرج میکنن واسه اینکه زنی رو که میخواست از تاریکی دربیاد دوباره به انزوا بکشونن؟
من کار خودم رو میکنم، این سفره اینجا همچنان پهن ه. هر وقت سوژه کم آوردین تشریف بیارین. بلاخره از این نمد برای همه کلاهی پیدا خواهد شد.
ایام به کام.

* این نوشته مخاطب خاص داره.