رقابت

تو یه مهمونی خانوم جوونی که کنار شوهرش نشسته بود، آلوشا رو صدا زد و با خنده پرسید: «پسر خوشگل، حاضری وقتی بزرگ شدی با من ازدواج کنی؟» آلوشا نگاهی به شوهر خانوم انداخت و گفت: «آره.» شوهر خانم، انگار شوخی بامزه ای شنیده، بلند خندید و موهای آلوشا رو بهم ریخت و گفت: «تا تو بیای بزرگ بشی خانوم من دیگه پیر شده. برات مهم نیست؟» آلوشا یه قدم از آقا فاصله گرفت و گفت: «خب اونوقت خودم کارای خونه رو میکنم. شما نمیخواد نگران این چیزاش باشی!» بعد موهاشو مرتب کرد و با قلدری از اتاق بیرون رفت!