لینکها

بعد… بعد… بعد…!
از وبلاگ روزنگار خانم شینبعضی روزها آدمها به خرید می روند. روزهایی که به خرید می روند هول برشان می دارد که خیلی سبزیجات دوست دارند. در آن روزها به یاد رژیم لاغری و زیبایی اندام و از این حرفها می افتند. وقتی از خرید برمی گردند همه خریدها را نشسته در یخچال می چپانند. فرض کنید که دو سه روز می گذرد و آن آدمها یادشان می رود که سبزیجات را بشورند. خلاصه بعد از دو سه روز بالاخره مجبور می شوند که بروند سراغ سبزیجات . تجسم کنید که ساعت 6 بعد از ظهر بعد از 9 ساعت کار از شرکت کوفتی به خانه آمده اید. اول کاهو را پرپر کرده و شسته اید. بعد کلم قرمز. بعد گوجه فرنگی، بعد قارچ، بعد خیار، بعد فلفل دلمه ای… بعد یه خروار ظرف که از صبحانه مانده. بعد هول هولکی چیزکی چیده اید روی میز که محض خالی نبودن عریضه به عنوان شام خودتان و همسر محترمتان بخورید. بعد دوباره ظرفها را شسته اید و چون امروز کلا از دنده عجیبی بلند شده اید تصمیم گرفته اید که اجاق گاز را هم بسابید و تمیز کنید. بعد هم ظرفهای شام و تا به خودتان می آیید ساعت 10 شب شده و جنازه تان کورمال کورمال در خانه پشتک می زند. باید هر چه زودتر بروی و بخوابی که فردا صبح بتوانی بری سر کار و 9 ساعت مفید یا غیر مفید یا اصلا کلا مضر کار کنی و دوباره بیایی خانه و فلفل دلمه ای ها و کدوها و بادمجان ها را بشوری…

مناجات
از وبلاگ این دفعه شاملو: ای خدای غزل آرمان و روزبه. ای خدايی که همه ی بچه ها رو آفريدی تا آدم انگيزه ی جديدی پيدا کنه.
ای خدايی که غير از دردای زجر آور دردای قشنگ رو هم آفريدی. مثل درد دست من، وقتی آرمانو چرخوندم که بخنده. ای خدايی که زشتی رو در کنار قشنگی آفريدی که قشنگی جلوه پيدا کنه…
به من قلبی از سنگ بده. يه قلب شبيه قلب يک مرد. قلبی که باعث به وجود اومدن اشک نشه. قلبی که هيچ وقت عاشق نشه. قلبی که به هيچ کس احتياج نداشته باشه. خدايا گوش می دی؟
آمين…

پی نوشت از نوشی: !