احتمالا بیشتر از روی کنجکاوی دیدن بود تا خریدن. این شد که با صبوری ایستادم تا سر دختر فروشنده خلوت بشه و وقتی پرسید چی احتیاج دارم، با انگشت به ورقی که پشت ویترین چسبونده بودن اشاره کردم و گفتم: «اینجا نوشتین جاسوئیچی مادر و بچه رسید…» سرش رو تکون داد و گفت: «خب بله،… رسید!» خنده م گرفت. گفتم: «میدونم! میتونم ببینمش؟» بدون اینکه چیزی بگه از لابلای کلی خرت و پرت که پشت سرش به دیوار آویزون کرده بود جاسوئیچی عروسکی زنگوله داری رو که دلنگ دلنگ صدا میکرد داد دستم. فکر میکنین چی بود؟ یه خر* که دو تا کره خر کوچولوتر با زنجیر ازش آویزون بود!**
*حالا بلانسبت مادرا، اما مادر من یکی که میگفت آدم مار بشه مادر نشه. حیف. دیر شده. اما حالا دیگه من میفهمم چی میگه.
** همون خره که توی کارتون Pooh هست.