فراز پنج ساله و نيمه

از وبلاگ فرازمن هنوز نميفهمم فراز يه بچه كوچولوي پنج ساله و نيمه است يا يك مرد حسابي پنج ساله و نيمه! بعضي اوقات ميبينم شديدا احتياج داره بغلش كنم و بوسش كنم و دورش بگردم و باهاش بازي هاي كودكانه بكنم و بعضي اوقات مثل امشب…
توي راه از مدرسه به منزل براش توضيح دادم كه امشب زياد نميتوني با بابايي باشي و با هم صحبت كنين و بازي كنين. براي اينكه اولا بابايي مريض شده و تب داره و ممكنه اگه بهش بچسبي تو هم مريض بشي و بعدشم همش پاي كامپيوتر است و بايد حتما امشب كارش را تمام كنه و با هم قرار گذاشيم تا موقع خواب فقط دو نفري با هم باشيم و بذاريم بابايي كارش را تمام كنه…
توي اتاقش نشسته بوديم . من مشغول يك پازل بودم و فراز هم اون طرف تر مشغول يك پازل ديگه…
فراز: «مامان. شام چي داريم؟» مامان نيلو: «راستش هيچي! شام هنوز نداريم.» فراز: «چرا؟» مامان نيلو: «آخه من دارم پازل درست ميكنم. چطوري شام درست كنم؟» فراز: «خوب تو برو شام درست كن.» مامان نيلو: «نه! پازلم مهم تره. بذاراول پازل را تمام كنم.» فراز: «مامان! اين حرفي كه تو ميزني مثل اينه كه صبح يكي بخواد بره سر كارش ولي همش ملافه اش را تايدي آپ كنه. هرچي بهش بگن ديرت شد اون محل نذاره و بگه: تايدي آپ كردن ملافه ام كه مهم تره!» مامان نيلو: «چشم! حالا شام چي دوست داري؟» فراز: «شام «آماده اي» نميخوام . يه چيزي بپز كه داغ باشه.» (شام حاضري را ميگه شام آماده اي)…
شب موقع خواب: كتابش را خوندم و چراغ را خاموش كردم و آماده شديم براي خواب. مامان نيلو: «بخواب پسر خوبم. خواب هاي خوب ببيني… مثل خواب… خرگوش… يه خرگوش سفيد.» فراز: «نه مامان! ميخوام خواب بابايي را ببينم. امشب خيلي ميسش كردم!» مامان نيلو: «عزيزم بابايي خيلي كار داره . تو بخواب وقتي كارش تمام شد يكي دو ساعت ديگه مياد پيش تو ميخوابه!» فراز: «مامان يه چيزي نگو كه ايمپاسيبل باشه! مثل اينه اين قلك خالي من فردا كه از خواب بيدار ميشم پر از پول شده باشه!» مامان نيلو: «منظورت چيه؟» فراز: «آخه بابايي كه مريضه مگه ميتونه دو ساعت ديگه خوب بشه كه بياد پيش من بخوابه؟ من بايد امشب خوابش را ببينم.»
امشب مطمئن شدم كه فراز يك مرد حسابی پنج ساله و نيمه است. پسر بچه اي كه هنوز تمام دندان هاي شيري اش را داره ولي شعورش خيلي بيشتر از مادرش است كه باسرعت داره موهاش را سفيد ميكنه!