اورکات

تقریبا هر دو سه روز یکبار سری به اورکات میزنم. به درخواستای دوستی همیشه جواب مثبت میدم، پیغاما رو میخونم، ایمیلای رسیده رو نگاه میکنم و صندوقش رو خالی میکنم و بعدم خارج میشم. گاهی هم دنبال دوستایی میگردم که خیلیاشون رو توی خرمشهر یا اصفهان گم کردم*.
این چند روزه بحث فیلتر شدن اورکات باعث شد منم روش یه کم حساس تر بشم و یه کم دقیقتر به پرونده اورکاتم دقت کنم. اسم دوستا، محتوای پیغاما، گروهها… بعد یهو پرده ای که جلوی چشمام بود و من متوجه ش نبودم کنار رفت و من دیدمش… اشتباهمو دیدم.
توی وبلاگ، از همون روز اول حواسم رو جمع کرده بودم. نمیدونم چی شد که اونجا حسابش از دستم در رفته بود. هیچوقت سعی نکرده بودم اینجا، تو این وبلاگ، زیاد از خودم بنویسم. حتی غصه هام از قصه مادریم بوده. خوشیام هم. به ندرت چسبیدم به اون بخش از زندگیم که دقیقا مال خودمه. اگه تو زندگی واقعیم از این چیزا بوده هم، تو وبلاگ نوشی خواسته یا ناخواسته یادم رفته ببینمشون، بنویسمشون… اصلا انگار من بجز مادر هیچ چیز دیگه ای نبودم و تنها دردم جدایی از بچه هام بوده. درسته که مهمترین وجه زندگی من همینه. اما خب، همه ش این نیست.
اما توی اورکات چکار کرده بودم؟
گروه خواب، کتاب، یونیسف، بی جیز، التون جان، ئی جینگ، فریدون فروغی، دکتر مصدق، گراهام گرین، مارگریت دوراس، غذاهای ایرونی، دایی جان ناپلئون، مبارزه با اعدام، متولدین شهریور، تن تن و…
من کی توی نوشی این همه از علائقم نوشته بودم؟ چند نفر از این لیست عریض و طویل سیصد و خورده ای نفری که در اورکات منو به جمع دوستانه شون راه دادن، واقعا منو (نه نوشی رو) میشناختن؟ این پرونده مال نوشی بود یا من؟
اشتباه کرده بودم. بدجوری هم اشتباه کرده بودم.
من حق نداشتم به اسم نوشی، همه اون چیزایی رو که خودم دوست داشتم ردیف کنم و ناخواسته بخوام که بقیه هم ببینن.
حالا از عضویت همه گروهها صرف نظر کردم. چندتایی بیشتر نمونده. اونم فقط بخاطر اینه که حتی اسمشون هم ادعایی بیشتر از نوشته های وبلاگ نوشی و جوجه هاش نداره.
اونا که دیده بودن، نگن نوشی جا زد. بگن نوشی خواست تو اورکات هم نوشی باقی بمونه. اگه هم حکایتی هست، بمونه واسه وقتی که با اسم واقعی خودش عضویت گرفت.
همین.

*کسی سراغ یا نشانی از خانمی به اسم مهشید سرهنگی داره؟