سکوت 15/5

پیش‌نویس:

«داشتم بایگانی وبلاگ رو نگاه کردم دیدم این نوشته رو سال هشتاد و چهار، دقیقا همون زمانی که بچه ها رو برده بودن منتشر نکرده بودم. گمان میکنم علتش خشمیه که لابلای خطوط حس میشه. احتمالا میترسیدم مبادا باعث خشمگین‌تر شدن پدر بچه‌ها بشم. پس سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم. حالا از اون دوران بیشتر از ده سال میگذره… و من امروز، چهارشنبه، ۱۱ شهریور ۱۳۹۴ این متن رو منتشر میکنم.»

***

از توضیح پای تلفن بیزار بودم، حالا مجبورم اینجا توضیح بدم. من هنوز نتونستم طلاق بگیرم، بنابراین مطلقه نیستم. اما چون بیش از چهار ساله که جدا از شوهرم و به بیان دیگه در شرایط متارکه به سر میبرم باز هم حضانت قانونی بچه ها تا هفت سالگی با منه.
پدر بچه ها هر وقت حکم قانونی برای ملاقات بچه ها داشت من اونا رو در اختیارش میذاشتم و تا حالا هیچ تخلفی هم نداشتم. (بنابراین دیگه این بحث منتفی ه که ایشون مدت مدیدی بوده که بچه هاش رو ندیده) منتها ایشون بنا به انتخاب شخصی خودشون هیچوقت با حکم دائم برای ملاقات نیومده بودن. همیشه دستور موقت بود که به سادگی ابطال میشه.
من رو روز جمعه تحت فشار گذاشتن که همین الان و همین امروز (و نه حتی از هفته بعد) باید بچه ها رو به مدت هشت ساعت تحویل بدی که حالا میفهمم ابلاغ به این شکل با برنامه ریزی قبلی بوده و جای حرف و حدیث فراوون داره. در این مورد الان رد پای تقلبهای آشکار توش پیدا شده که من بعد از پیدا کردن بچه ها در مورد اون مسائل هم اقدام قانونی خواهم کرد، اون روز من با صداقت و سادگی تمام بچه ها رو تحویل دادم.
من هیچ جای این وبلاگ، هیچوقت و در هیچ زمان به پدر بچه ها بی احترامی نکردم. در هیچ جای این متنهای سکوت هم نگفتم اون بد و من خوب، من مادر مقدس و اون مرد شریر… متوجه هستین؟ اینجا تخلف صورت گرفته. اینجا کار خلاف صورت گرفته. اصلا بحث این نیست که میخوام طلاق بگیرم حالا بچه باید با کی بمونه. چرا دقت نمیشه، این بچه ها رو بردن و برنگردوندن. برای هشت ساعت روز جمعه بردن و الان شش روزه که خاک بر سر من شده. شش روزه که نتونستم یه لقمه غذا کوفت کنم. شش روزه که نتونستم یه خواب یکساعته داشته باشم. حالا بعد از شش روز دیگه حتی نمیتونم گریه کنم. دیگه اشکی برام نمونده که بخوام گریه کنم. این کار اسمش چیه شما بگین. تو هر کشوری یه اسمی داره. اینجا توی ایران این کار حداقل اسمش خیانت در امانت و ممانعت از حق ه (کسایی که حقوق خوندن میدونن من چی میگم) تو کشورای دیگه اسمای دیگه ای هم داره مثل آدم ربایی – بچه دزدی – گروگان گیری- و من ترجیح میدم اسمش رو بذارم باج گیری.
تا جایی که من میدونم هدف اصلی بچه ها نبودن. اگه همسر سابقم به بچه ها فکر میکرد این دو شبه که شب و نصفه شب زنگ میزنه و با تهدید و ارعاب باعث پریشونی من میشه حداقل به من اجازه میداد با بچه ها یه کلمه حرف بزنم، یا یه خبر کوچولو از اونا به من میداد. من میدونم نوک تیز این پیکان طرف منه. حالا چرا… اونم هزار و یک دلیل داره.
خب آقای محترم، من میدونم که اینجا رو میخونی، پس اینو هم بخون:
من از پا در نمیام.
من از پا در نمیام.
من از پا در نمیام.
من از پا در نمیام.
من از پا در نمیام.
من از پا در نمیام.
من از پا در نمیام.
میتونی تا ابد راه بری و این یادداشت منو بخونی. من بچه ها رو برمیگردونم.
گوش کن
من
بچه ها
رو
برمیگردونم.
گوش کردی؟
من بچه ها رو قانونی برمیگردونم.
پی نوشت:
منو ببخشین، اگه قرار باشه من بعد از شش روز که به من مثل شش سال گذشته، مجبور باشم هی توضیح بدم همون بهتر که سکوت خودم رو داشته باشم واقعا. امروز از صبح که بیدار شدم خشمگین بودم.
ببخشید از مزاحمت و لطفا لطفا لطفا دعا کنین. این یکی رو از من دریغ نکنین. ممنونم.