فروردین ۱۳۸۰، بعد از تکرار یه مشاجره همیشگی، ما جدا شدیم. این بار به طور جدی اسم حضانت و سرپرستی پسرم پیش اومد و تهدید که بچه رو ازت میگیرم. این اولین بار توی عمرم بود که فکر کردم باید حضانت بچه رو قانونی بگیرم و رسما جدا بشم. حقیقتش تا قبل از اون چندان به طلاق فکر نمیکردم. پسرم خیلی کوچیک بود، تنها بودم، اخلاقیات و عرف و سنت در صورت طلاق از من چهره بدی نشون میداد، مردم اطرافم به راحتی قضاوتم میکردن، از اون بالاتر می ترسیدم. یه چیزی درونم سرکوب شده بود که بعد از اون همه سال حتی قادر به شناساییش نبودم. یادم رفته بود که من کی بودم یا کی میتونم باشم. قابلیتهام، تواناییهام حتی زیباییهام یادم رفته بود. اوضاع وقتی بدتر شد که فهمیدم دخترم رو حامله هستم.
تصور کن، یه پسر یه سال و نیمه داری، شوهرت رفته، وکیل گرفتی و دنبال کارهای قانونی هستی، از زندگی مشترکت بیزاری و میخوای بندها رو باز کنی، بعد بهت میگن خانم شما حاملهای. نمیدونی باید چکار کنی، بخاطر بچههات کوتاه بیای یا بری بچه رو سقط کنی و بیسر و صدا به کارهات ادامه بدی؟ من چند روز به خودم پیچیدم. بعد آروم به اطرافیانم گفتم من باردارم. طوفان شد. حرفی نبود که نشنوم. از بیفکریم، از حماقتم، از این که کسی که میخواد طلاق بگیره هماغوشی نمیکنه، از اینکه همه رو سر کار گذاشتم…. بعد که طوفان خوابید سئوال اصلی شروع شد: میخواهی چه کنی؟ و این تاکید که: لابد میدونی که باید چکار کنی!
من نمیدونستم. میدونستم به این بچه علاقه دارم. بچهی من بود و من توان از بین بردنش رو نداشتم. دنیا تهی بود. پول نداشتم، حمایت نداشتم، تنها بودم. حاملگی من تعبیر شده بود به جنایت. کم کم داشت باورم میشد که جنایت کردم که برادرم به دادم رسید، مثل همیشه. گفت خودت دلت چی میخواد؟ کار به دیگران نداشته باش. کار به حرف هیچکس نداشته باش. انتخاب خودته. گفتم من این بچه رو دوست دارم. گفت نگهش دار. من حمایتت میکنم.
این جوری بود که ناشای من حفظ شد و آذر همون سال، نه ماه بعد از اینکه همسر سابقم ما رو ترک کرده بود به دنیا اومد.
like kardam baraye neveshte haton Merci.
لایکلایک
Besiar ziba va por ehsas … darketoon mikonam.
لایکلایک
خیلی ممنونم آقای فرشید و مارک گرامی
لایکلایک
Nooshi!! Baad as in hame Sal!!khosh-halemansalam ke joojehat pahlootan.
لایکلایک
شما منو یادتون میاد پس؟ بله پیشم هستن. تمام این سالها پیشم بودن.
لایکلایک
اخ که چقدر دنبالتون گشتم…چقدر از همه وبلاگ نویسا سراغتون را گرفت …هیچکس هیچی نمی دونست ….خیلی خوشحالم که برگشتید..اونم اینقدر خوب
لایکلایک
واقعا هیچکس هیچی نمیدونست. 🙂 مرسی از محبتتون.
لایکلایک
سلام
شما الان مگر پناهنده نیستید ؟ احتباجات اولیه شمت برآورده نمیشه ؟
دوست دارم اگر میشه کمک کنم
لایکلایک
خیر پناهنده نیستم، از لطف شما ممنونم اما نیاز به کمک خاصی ندارم.
لایکلایک
هاهاااا… ببین کی اینجاست. نوشی….
ددد… کامنت گیس طلارو!
خیلی خوشحال شدم میبینم باز هم هستی… زنده باشی
من رو به این اسم نمیشناسی اما چندان مهم نیست. یه دوست
لایکلایک
🙂
لایکلایک
شما بچه ها که نگهداری از اونها رو حق خودتون می دونستی برداشتی و از ایران رفتی و به حق خودت رسیدی اما آیا هیچ وقت فکر کردی که پدر بچه ها رو از حق دیدن اونها برای تمام عمر (یا حداقل یه مدت طولانی) محروم کردی و همچنین بچه ها رو از حق دیدن و بودن با پدرشون. من توی کانادا زندگی می کنم حتی اینجا هم وقتی حق حضانت رو به مادر می دن برای پدر این حق رو قایل میشن که آخر هفته ها با پدر شون باشن. شما حق خودت رو گرفتی ولی به نظر می آد هیچ وقت به حق طرف دیگه ماجرا فکر نکردی
لایکلایک
صبور باشیم.
لایکلایک