من نمیخواستم قوی باشم. حاضر بودم یه زن ضعیف متکی به حساب بیام اما کنار بچههام زندگی کنم و این حق رو داشته باشم که بتونم با مردی که دوستش دارم ازدواج کنم و بخاطر ازدواج بچههام رو از دست ندم. اما این حق رو نداشتم. حق طلاق نداشتم، اگر موفق به طلاق میشدم حق نگه داشتن بچههام رو نداشتم، اگر بچههام رو بعد از طلاق به من میدادن حق ازدواج مجدد دائم، موقت یا حتی دوستی نداشتم، چون اگر رابطه اثبات میشد بچههام رو قانونا از دست میدادم.
من حاضر بودم جسور، سرسخت، فداکار، مهربون یا هر صفت دیگهای که میشه در موردم قائل شد نباشم اما بتونم همزمان زنانگی و مادریم رو حفظ کنم. اما غیرممکن بود. نه تنها بخاطر قوانین حاکم در دادگاهها بلکه از طرف اجتماع هم این نیاز من سرکوب میشد. چون مطابق تعریفهای جا افتاده در جامعه، مادر خوب یعنی زنی که بعد از جدایی یا فوت همسرش دیگه ازدواج نکنه و عمرش رو پای بچههاش بذاره و زنانگیش در خدمت مادر بودنش قرار بگیره. تصور کنید میگفتم هنوز نتونستم طلاق بگیرم اما عاشق مرد دیگهای هستم و در عین حال تلاش میکنم بچههام رو نگه دارم… به من بگید چند نفر شما در این حالت به بدترین شکل منو قضاوت نمیکردین؟ عشق من به دیگری رو مسبب اختلاف من و همسر سابقم نمیدونستین؟ چند نفر شما نمیگفتین تو که میخواهی شوهر کنی، بچه رو بده به باباش و برو سر زندگی خودت؟ قضاوتهایی که در مورد زندگی من شد بسیار سادهتر از این بود اما اونقدر تلخ بود که بعد از این همه سال یادآوریش باعث دردم میشه، چیزهایی مثل اینکه اگر مادر خوبی بودم از همسرم اطاعت میکردم، اگر مادر خوبی بودم به زندگیم با همسرم هر چقدر هم که بد باشه ادامه میدادم، اگر مادر خوبی بودم مصلحت بچهها رو به صلاح خودم ترجیح میدادم. جامعه رسما حلقه احساس گناه رو به گردن من تنگ کرده بود.
من دلم میخواست میتونستم طلاق بگیرم. میتونستم در یه دادگاه منصفانه برای گرفتن حضانت بچههام تلاش کنم، یه بار دیگه شانس خودم رو برای خوشبخت شدن امتحان کنم، عاشق بشم، بدون شرم از عاشقی توی ایران زندگی کنم و سنگسار روحی نشم.
salam be tazei ba neveshteha toon ashna shodam va baram kheily jaleban
engar ye aineh jolome va daram khodamo zendegimo mibinam
manam aksare moshkelate soma ro daram va gahi vaghta ke adamaye shodo doram mibinam batajob va hasrat negaheshoon mikonam yani ina chi dashtan ke khoda inghad dooseshoon dare va injoori khoshbakhteshoon karde vali man bayad yek taneh ba hemh chi bejangam va hata taha la movafagh be jodi nashodam
omidvaram khoda hamishe yaro yavaretoon bashe va hamishe shad bashin
لایکلایک
مرسی خانم نفیسه. واقعا ممنونم.
لایکلایک
Nooshi jan,
I’m so glad you are writting your memories, makes me imagine myself in your position. The way you are writting the events from 10 years ago its very real and ful of details.
Looking so forward to read the rest of the trip.
Wish you all the ebst
لایکلایک
مرسی آتش جان. امیدوارم همین طور که میگین باشه و خوب بنویسم.
لایکلایک