عالی قاپو رو نشون آلوشا دادم و با غرور گفتم: «ببین این ساختمون زمان خودش خیلی باشکوه بوده، خونه شاه بوده.» آلوشا بر و بر عالی قاپو رو نگاه کرد و گفت: «طبقه بالا اتاق شاه بوده؟» گفتم: «حتما دیگه، نمیدونم!» آلوشا با قاطعیت دنبال حرفشو گرفت و گفت: «خودم میدونم، شاه و بی بی و سرباز طبقه بالا بودن، طبقه اولم ده لو و نه لو و تک و دو و سه و بقیه شون بودن.»
.
خب بله مفاهیم عوض شدن! منم کلی حرف زدم تا مفهوم شاه و ملکه رو خارج از ورقای بازی بهش بفهمونم. تازه شانس آوردم که توضیحاتم ختم به این نشد که احمدی نژاد زبونم لال شاه ایرانه.
پینوشت: ماههای آخری که ایران بودیم یه شب همگی آرزو کردیم. آرزوی آلوشا داشتن یه دست ورق بازی بود. من خیلی زود وقتی اونا بعد از نه روز به خونه برگشتن ورق بازی رو براش خریدم. تا مدتها ذهن آلوشا درگیر ورقای بازی بود و همه چیز رو با این مبنا میسنجید. اون نوشته رو اینجا میتونین بخونین.
«از روایت های قدیمی»
اصفهان و عالی قاپور کلی احساس های خوب رو در من زنده می کنه.
لایکلایک