قرمز

«هیچی توی زندگی اتفاقی نیست. هیچی هم یه اتفاق ساده و مجزا نیست. هر چیزی که سر راهمون قرار میگیره قراره یه چیز دیگه‌ای رو بهمون نشون بده.»
با کنجکاوی به حروف خیره میشم، بعد به نشونه‌ها و آدما نگاه میکنم و سعی میکنم راز پشت حوادث رو بفهمم.

من زن ترسویی هستم. اعتراف میکنم بسیار ترسو هستم. من از تنهایی، از بی‌پناهی، از سکوت، از چیزایی که نمیشناسم، از دیدن درد کشیدن اونایی که دوستشون دارم و از خیلی چیزای دیگه میترسم. در واقع همه عمرم ترسیدم، فقط ماهرانه پنهانش کردم. من سال‌های سال در اضطراب دائمی زندگی کردم و حتی در شرایط امن هم مغزم در آماده‌باش دائم بوده. دیگه مثل یه آدم عادی نمیتونم از زندگی لذت ببرم. حتی وقتی میخندم هم ته دلم میلرزه که چی قراره بعد این خنده نصیبم بشه و شاید بخاطر این ترس دائمی باشه که دیگه از هیچی جا نمیخورم، از هیچی… نه از جا موندن، نه از اهانت دیدن و نه حتی از اینکه کسی از پشت سر توی چاه هلم بده.

پنجره رو باز میکنم و از خودم میپرسم یعنی بعد از وزیدن نسیم هم قراره اتفاق خاصی بیفته؟ میشه یه روزی این آژیر خطر مداوم توی گوش من خاموش بشه؟ میشه بشینم؟ استراحت کنم؟ بمونم بدون اینکه بترسم؟

یک دیدگاه برای ”قرمز

  1. نوشی جان نظرات بعضی دوستان رو برای این نوشته ات روی فیس بوک دیدم. احساس می کنم بعضی متوجه نیستند ترسی اینچنین با یک توصیخ ساده مثل ایمانتو قوی کن و … علاج نمیشه و عمیق تر از این حرفهاست. هر کدوم از ما اگر یک درصد از تجربه های گذشته تو رو داشتیم شاید اصلا شبها نمی خوابیدیم!
    شناخت ناقص من از علم بهم میگه که ممکنه راه حل این ترس در گذشته تو باشه و شاید بهترین کمک بهت یک درمانگر حرفه ای باشه.
    نوشی عزیز امیدوارم روزی همین جا بیایی و از آسایش خیالت برامون بنویسی.

    لایک

  2. همه چی توی زندگی اتفاقیه هیچی هم یه اتفاق ساده و مجزا نیست. هر چیزی که سر راهمون قرار میگیره قراره نیست یه چیز دیگه‌ای رو بهمون نشون بده… عقاید یک قاتل

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.