یه سئوال: شما از کسایی که دوستشون ندارین فراری هستین یا مثل من از کسایی که دوستتون ندارن فرار میکنین؟
سنم بالا رفته؟ حساس شدم؟ نمیدونم! شاید، اما من دوست ندارم جایی که دوستم ندارن باشم، دوست ندارم کنار کسایی که دوستم ندارن باشم، دوست ندارم توی لیست کسایی که دوستم ندارن باشم…
با خودم میتونم کنار بیام. میتونم اونایی که دوستشون ندارم رو تحمل کنم اما برام درد داره اگه احساس کنم یه جوری، یه جایی، به یه شکلی خودمو به کسی تحمیل کردم.

یک دیدگاه برای ”

  1. نوشی جان فکر نکنم سن در این حس دخیل باشه. من همشه اینطور بوده ام. مثل تو. اگر کسی را دوست نداشته باشم و بدلیلی ناچار به گذراندن وقت با او باشم برایم راحت تر است تا بودن در کنار کسی یا کسانی که میدانم دوستم ندارند. منهم خودم را بار تحمیلی حس میکنم و قراری میشوم!

    لایک

  2. من هم همين طور. حتي اگر يك ذره و براي يك ثانيه به مغزم خطور كنه دارند تحملم ميكنند ميخوام يواش برم از اون جمع و نميخوام باشم پيش كساني كه تو دلشان از حضورم خوشحال نيستند. احساس اضافه بودن و سربار بودن ميكنم.

    لایک

  3. والا منم مثل تو هستم. بیشتر دوست ندارم پیش کسایی باشم که دوستم ندارم. احساس نیاز به دوست داشته شدن چیزی نیست که ربطی به بالاتر رفتن سن یا حساس شدن داشته باشه. راستی خالۀ من پناهنده است توی آکسارای. من اونجا رفتم یاد تو بودم. از جهت نزدیکی به قونیه عرض می کنم.

    لایک

      • رفتن هم نداشته! کلا» 2 تا خیابون داره. خیلی شهر سوت و کوریه. گفتم که از جهت نزدیک بودن به قونیه عرض کردم که به یادت افتادم. ما اونجا بودیم قونیه هم می خواستیم بریم بعد مامانم گفت شما تا حالا چند تا شعر از مولانا خوندید که اینقدر علاقه مندید که برید سر خاکش؟ ما هم سر در گریبان فرو بردیم و از گفتۀ خود پشیمان گشتیم!

        فک کنم بیشترین پناهنده ها توی کایسری هستند. توی خیابون راه می ری ایرانی می بینی که در دسته های چند تایی دارن پیاده می رن یا با دوچرخه. کاش اوضاع ایران یه جوری می شد که اینهمه مردم نمی رفتن! آدم هی فکر می کنه مملکت داره خالی می شه. من تقریبا» 80% دوست هام و فامیل هام رفتن 😦

        لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.