هشت سال پیش چنین روزی، من خودمو با هزار سختی و بدبختی به استانبول رسونده بودم و با خودم میگفتم آلوشا قبل از هفت سالگی از ایران بیرون اومد، دیگه نمیتونن از من بگیرنش.
اون تولد بدون کیک و جشن و عکس گذشت اما یکی از شادترین تولدایی بود که ما کنار هم داشتیم. ما همدیگه رو سخت در بغل گرفتیم و آرزو کردیم هرگز خانواده کوچیک سه نفرهمون متلاشی نشه.
پسرکم چهارده ساله شد و حالا من باید یواشیواش پریدن از لونه و پرواز رو هم بهش یاد بدم.
تولدش مبارک نوشی جان! مطمئنم از مادری مثل شما پرواز رو خیلی خوب یاد گرفته تا الآن!
لایکلایک
🙂 خدا کنه
لایکلایک
تولدش مبارک باشه 🙂
می تونم تصور کنم چقدر دلت شاد و خیالت آسوده بوده در آن لحظه. امیدوارم خانواده تون همیشه در پناه خدا باشه.
لایکلایک
یادمه خیلی خیلی خوشحال بودم.
لایکلایک
تولدش مبارك عزيزم
لایکلایک
:*
لایکلایک
تولدش مبارک. امیدوارم در کنار هم شاد باشید. برای یک مادر در کنار فرزندانش بودن همیشه بهترین هدیه است و در عین حال یک نیاز است.
لایکلایک
مرسی 🙂
لایکلایک
دارم تجسم ميكنم آن همه شادي و آسودگي خيالت را. وقتي محكم در بغلت فشرديش! شاديت هميشگي باشه
لایکلایک
مرسی 🙂
لایکلایک