ظاهرا این جوجههای من با مفهوم قبض برق و پول برق دادن به کلی بیگانه هستن، واسه همین من مثل یه کارمند وظیفهشناس واحد خدمات (شما بخونین مستخدم) شبانهروز پشت سرشون راه میرم و چراغای اضافی رو خاموش میکنم.
تا امروز تفاهم کامل برقرار بود و مشکلی نداشتیم، مشکل از دیشب شروع شد که دیدم چراغ دستشویی روشنه، لای در رو یه ذره باز کردم و دستم رو بردم تو که بدون ورود دکمه چراغ رو بزنم. اما با فریاد یکی* از جا پریدم و تا اومدم به خودم بجنبم در روی شست دستم بسته شد.
حالا بگذریم از غرغر بعدش که آدم باید قبل از باز کردن در دستشویی، در بزنه (که راست میگه بچه، منتها نمیدونم چرا به عقلم نرسید بگم خب تو چرا در رو از تو قفل نکردی) از سر شب تا حالا شست دست راستم تا خود مچ تیر میکشه. تایپ که میکنم هم دیگه بدتر.
هم دنبال چراغای روشن راه بیفتی، هم انگشتت له بشه، هم دعوات کنن که اول در بزن بعد درو باز کن. فکر کنم دارم به بخش جذاب خاطرات مادرانه نزدیک میشم. 3:)
من کی گفته بودم پای نوشتههام برای خودم سینه نمیزنم؟
*حالا چیکار دارین کدومشون، مهم انگشت من بود که مشخص کردم شست دست راستمه 🙂
بعد از تحریر: نگران نشین.. خوبم.
بعداز بعد از تحریر: میخواستم اسم متن رو بذارم چراغها را من خاموش میکنم گفتم حالا خانم پیرزاد یه جریمه نقض کپی رایت میذاره رو دستم.
نوشی عزیز. من شما رو سالها پیش میخوندم. سالهایی که یه دانشجوی بیخیال ترم پایینی بودم. الان بعد از این همه سال پیداتون کردم و چقدر خوشحالم از دیدن دوباره وبلاگتون. همیشه پاینده و قوی باشی.
لایکلایک
🙂 خوشحالم که دوستای قدیمی رو دونه دونه پیدا میکنم
لایکلایک
یاد بچگی خودم افتادم که پدرم پشت سرم چراغها رو خاموش می کرد. 🙂
لایکلایک
🙂
لایکلایک
خب مينوشتي: چراغها را من خاموش … نميكنم!
D:
لایکلایک
خانم پیرزاد توی کتابشون اسم منو کردن جیران و جوجه هاش منم باید اسم این پست رو میذاشتم لامپها را من خاموش میکنم! 🙂
لایکلایک
خدا بد نده نوشی جان!
عیبی نداره … هر از گاهی آدم لازم داره کمی شکایت هم بکنه. زیاد مظلوم بمونی هم که خوب نیست 😉
لایکلایک
مرسی شیرین خانوم جونم
لایکلایک
جوجه هات چند سالشونه نوشی؟
لایکلایک
بزرگه چهارده و کوچیکه کمی کمتر از دوازده
لایکلایک