دلتنگ خندیدن

میترا تلفن کرد. بعد از چند سال، داشتیم صحبت میکردیم که حرفمو یهو قطع کرد و گفت: «نوشی دلم برای صدای خنده‌ت تنگ شده بود.»
خنده؟

من بلاخره بعد از مدتها دارم  بلند میخندم. 🙂

بعد از تحریر: شایدم اثر قرصهای ضدافسردگی باشه که اخیرا دکتر دوزش رو هم برد بالا. هر چی که هست دستش درد نکنه. من خودمم دلم برای خنده‌هام تنگ شده بود.

یک دیدگاه برای ”دلتنگ خندیدن

  1. آره نوشی جون. واقعا اینکه آدم از ته دل بخنده نعمت بزرگیه. امیدوارم من بعد همیشه دلت خوش و لبت خندان باشه.
    من که خنده ات رو نمی شنوم، ولی تو بنویس، من مجسمش می کنم 🙂

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.