اعتصاب

فکر میکنم امشب برای اولین بار من و آلوشا روبروی هم ایستادیم. سر شام گفت: «ممکنه معلم ریاضی با شما تماس بگیره.» سرم رو به نشونه پرسش تکون دادم که چرا و گفت معلم از وضع درسیش راضی نیست.
خب آلوشا ریاضیات بسیار قویی داره. اونقدر که الان بجای ریاضیات کلاس نهم داره کلاس دهم رو میخونه (توی یه درس امتحان داده و جهشی خونده) و برام خیلی جای تعجب داشت.
طبیعتا ربطش دادم به گیم و بازی کامپیوتری و با خونسردی برای تمام نه ماه سال تحصیلی ممنوعش کردم، به طور کل ممنوع. حالا آلوشا به اراده و انتخاب خودش کاپشن و کلاه و دستکش پوشیده و توی سرما به نشونه اعتراض ایستاده و منم نشستم اینجا و خیال کوتاه اومدن ندارم.
این اولین اعتصاب آلوشاست. منم کاملا جدی هستم. کوتاه اومدنی در کار نیست، یکبار برای همیشه این موضوع باید حل بشه.

بعد از تحریر:
اولین پیشنهاد من این بود که اگه درس براش سخته برگرده به کلاس ریاضی نهم. بهانه گرفت که معلم خوب درس نمیده و متوجه شدم براش افت داره بخواد از کلاس بیرون بیاد. دومین پیشنهاد گرفتن معلم کمکی بود و البته به این شرط که این چندماهه پشت درس رو بگیره و بازی رو بذاره کنار که منجر به این قضایا شد. حالا سه تا راه داره: دوبرابر درس بخونه و بازی رو فراموش کنه، / برگرده به کلاس ریاضی نهم، / امشب توی سرما بخوابه.

بعد از بعد از تحریر:
اعتراف میکنم حتی حدسش رو هم نمیزدم آلوشای خوش اخلاق و نرمخو، این واکنش رو داشته باشه و با قاطعیت اعتصاب کنه. پوف… کسی رو هم نداریم پادرمیونی کنه!

یک دیدگاه برای ”اعتصاب

  1. عجب ماجرایی شد این اعتصاب!
    جوجه ها دارند بزرگ میشن ها …! 😉 خوشحالم که راه حل پیدا شد.
    یک پیشنهاد: وقتی اوضاع آرومه و بحثی در بین نیست – مثلا در روزهای آینده – به ججه ها جداگانه صحیت کنید و بگین در مواردی که با آن یکی بحثی گرفته، برای ایفای نقش میانجی پیشقدم شوند. یعنی آلوشا برای ناشا پیانجیگیری کند و بالعکس 🙂
    (خواهر بزرگ من برای من همیشه اینکار را میکرد)

    لایک

    • آره فکر کنم باید همین کار رو کرد. البته ناشا تا حد زیادی جریان رو شوخی میدید. ما سابقه این چیزا رو نداشتیم و این اولین بار بود. اما بهتره از همین الان سفیر صلح رو توی خونه انتخاب کنیم برای روز مبادا 🙂

      لایک

  2. اوا خاک عالم! توی خط آخر میانجیگری رو نوشتم پیانجیگری! توی خط های دیگه هم غلط املایی دارم! امان از حواس پرت!
    برم یک دوایی برای فراموش و حواس پرتی خودم پیدا کنم اول از همه! اوف ف ف ف ببخشید نوشی جان.

    لایک

  3. من از تجربه زندگی خودم برات میگم شاید بتونه کمک باشه …زمانی که اومدم کانادا پسرم خیلی زود جذب بازیهای کامپیوتری شد ..تا اخرین دقایق فیلم های کارتونی رو میدید …ومن همیشه نگران..قفل کردم کانال ها رو …شرط و شروط گذاشتم فایده نداشت ..4 سالش بود که اومدیم بیرون …منم یه زن تنها ..ولی تجربه نشون داد که نه تنبه نه عصبانیت هیچ کدوم کار ساز نیست باهاش حرف زدم مشگلات رو یکی یکی مطرح کردم این شد که برای هر کاری تایم میذاشت ..وبه همه کارش هم میرسید …الان 18 سالش ه وداره کالج میره رشته مورد علاقه اش رو هم میخونه …باور کن تو کشوری هستیم که بچه هایمان به راحتی جذب مواد مخدر میشن بخصوص که ما زنهای تنها سختی هایی رو کشیدیم اونام با استرس ما بزرگ شدن …اگه با دوستی مشگلات حل بشه برا هردوتون راحت تره …در ضمن این بازیها کمک میکنه به کمی تمرکزشون …ودارن تلاش میکنن که یه زنگ تفریح داشته باشن که ازاون استرس کمی دور بشن ..اگه بهش مسئولیت بدی خودش کمکم میفمه که مدام وطولانی نسشتن پای گیم زندگیشو خراب خواهد کرد …من داستان زندگیتو خوندم استرسهای زیادیداشتی…الان تو این شرایطباید واقعن هرسه تون زندگی کنید …

    لایک

    • کامنت شما کاملا درسته. بله همه چیز باید از دریچه دوستی جلو بره. من هیچوقت روبروی بچه هام نایستادم برای اعمال زور، همیشه بهشون حالی کردم دوستشون دارم، کنارشون هستم، مشکل رو میشه حل کرد، باید حرف زد… دیشب هم که رفتم بیرون از همین موضع سر صحبت رو باز کردم، که دوستش دارم، کنارش ایستادم و نه مقابلش و دشمنش نیستم، میخوام مشکل حل بشه و باید حرف بزنیم. در واقع مهر و دوستی رو به یادش آوردم

      لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.