از وبلاگ فیل خاکستری: من در حال مجازی شدنم. کلاسهای درس ودانشگاهم هم مجازی شده اند. مجازی شدن یعنی تنها شدن، یعنی اینکه نتوانی در کلاس از هوا حرف بزنی واز بغل دستی ات سوال های بیخود بکنی.یا نتوانی وسط درس به دختری که لاک نارنجی زده و با عینک هایش مشغول گوش دادن به استاد است خیره شوی . نمی توانی منظره های واقعی و قابل لمس را ببینی. تنها منظره ای که می بینی پنجره ای است که بالایش آرم دانشگاه شیراز وجود دارد.مجازی شدن غمگین است. در کلاس های مجازی ما فقط صدای استاد را میشنویم. همیشه برایم سوال است که چه قیافه ای میتواند این صدا را از دهانش بیرون بدهد. در ذهنم صاحب صدا را میسازم این کار برایم راحت است. در سمت راست صفحه یک نوار وجود دارد که کاربران آنلاین را نشان میدهد. آنها همان همکلاسیهایمان هستند و ما میتوانیم با هم چت کنیم.خیلی ها نمیتوانند با چت کردن و تایپ کردن منظورشان را برسانند، ولی من میتوانم چون یک عمر مجازی و تنهای پنجاه درصدی بودم که الان هفتاد درصدی شده ام.
با یک دختر فیلیپینی آشنا شده ام. با وب کم یکدیگر را می بینیم. من با لهجه آمریکایی ام با او حرف میزنم که نصفش شیت و فاک و غیره است. اما او نه، او با ادب است. دیده اید بعضی ها پشت وب کم بی قرارند وهی این ور و آن ور میروند و چشمهایشان را باز و بسته میکنند؟ او جزو آنهاست. اسمش لی لی است. یا شاید اسم سختی دارد و میداند که تلفظش برایم سخت است به خاطر همین اسم لی لی را برای خودش انتخاب کرده. من همه ی مشکلاتم را برای او میگویم و او هم گوش میدهد. گوش دادن او استادانه است. امروز نمیدانم چطور شد که وقتی برایم از علایقش حرف میزد دستم بدونه اراده بلند شد تا موهای خرماییش را لمس کند ولی به شیشه مانیتور ال جی خورد.
یاد آن روزها میفتم که بین ساعات درسی میرفتیم بیرون از دانشگاه و نسکافه میخوردیم. من چشمهایم را میبستم و با دهانم آرام به لیوان نسکافه فوت میکردم و بخار داغش به پشت پلکهایم میخورد.