آلوشا نشسته بود پای تلویزیون و یه ظرف خیارشور و یه لیوان دوغ هم بغل دستش گذاشته بود و هی خیارشور میخورد و دوغ سر میکشید و با هیجان بازی میکرد… یه لحظه نگاهش کردم دیدم روی دماغش چین انداخته و صورتشو کج و کوله کرده و اصلا هم حالیش نیست. غر زدم: «بچه این چه قیافه اییه که به خودت گرفتی؟ حواست هست؟»
چند ثانیه بدون هدف نگام کرد، بعد با هیجان گفت: «هان؟ قیافهم؟… این قیافه یه مرد خوشحاله مامان جون، یه مرد خیلی خوشحال. ندیدی تا حالا دیگه…»
آقا جان نخوردیم نون گندم به هر حال دیدیم دست مردم.
من مرد خوشحال ندیدم؟
مرد خوشحال دوغ و خیارشور خورده ندیدی!
لایکلایک
همینو بگین! :))
لایکلایک
امیدوارم بیشتر از این قیافه های خوشحال ببینی و برای ماهم تعریف کنی که خوشحال شیم! 😀
لایکلایک
منم امیدوارم 🙂
لایکلایک
هاهاهاهاهاهاهاهاهاها! مرد خوشحالی خیار شور به دهان ودوغ به کف!
لایکلایک
🙂
لایکلایک
به به خيلي خوبه كه يه مرد خوشحال ميبيني اين وقت ها!
لایکلایک
تازه بهم میگه ندیدی! 🙂
لایکلایک