داشتم برای خارخاسک بانو جریان گربه و سگایی که داشتم رو مینوشتم، با خودم گفتم چقدر حیوون داشتم! یادم افتاد به خرگوش و سگ و گربه و مرغ و قناری و مرغ عشق و ….
اما بدترین تجربه رو با ماهی داشتم. ماهیای آکواریومی که باید بخاری اتوماتیک براشون میذاشتی و یه شب بخاری خراب شد و بدون توقف کار کرد. صبح بعد از دیدن ماهیای مرده ساعتها گریه کردم، یه ساعت دیر رسیدم سر کار و از بس چشما و صورتم ورم داشت، بچهها* بدون اینکه بدونن دقیقا چی شده بهم گفتن غم آخرتون باشه خانوم.
دیگه بعد از اون هرگز ماهی نگه نداشتم.
*یه زمانی معلم بودم. البته اون موقع نه من خیلی بزرگ بودم و نه اون بچهها خیلی بچه.
آدم از هرچی نگه داری می کنه بعد یه مدت بهش وابسته می شه هی می ره چکش می کنه، حالا ماهی یا هر چیزی، برای آدم خیلی مهم می شه، شاید خنده دار باشه من الان به وبلاگم وابسته شدم، چند ساعت یه بار میام چک می کنم کی کامنت گذاشته از کجا بازدید داشتم فید جدید کی نوشته، حالا یه روز بیام ببینم مثلا کارگروه مصادیق مجرمانه وردپرس وبلاگم رو فیلتر کرده 🙂 یا کلا از دسترس خارج شده شاید خیلی غصه بخورم
لایکلایک
وبلاگ مرگ نداره، این خوبه… میتونین زنده ش کنین، این آدرس نشد یه ادرس دیگه، میدونین نوشی چند بار خانه به دوشی کرده؟
لایکلایک
بله درسته 🙂 منم مثال زدم البته اصولا تو این جور موارد کلیه نوشته های قبلی و کامنتا می ره اینه که دل آدم رو می سوزنه 🙂
لایکلایک
درست میگین، برای منم وبلاگ تنها جایی بود که میتونستم نفس بکشم و حرف بزنم.
لایکلایک
منوجه هستم اینقدر قید و بند دورمون هست که ترجیح می دیم حرفامونو یا پشت یه اسم مخفی یا یه چهره مخفی بزنیم حالا از اجتماع گرفته تا دولت و قانون و فلان که بهتره آدم نا شناس باشه 🙂
لایکلایک