ناشا زنگ میزنه و با اضطراب میگه: «مامان معلممون نمرههای کارنامهمون رو برامون خونده، معذرت میخوام، من حتی یه دونه A هم ندارم.» یه کم مکث میکنم و میپرسم: «مگه پایینترین نمرهت چنده؟» میگه: «B، همهش شده B.» تعجب میکنم: «این که ناراحتی نداره، B نمره بدی نیست. اینم اولین کارنامهس.» میخنده، معلومه از کلکی که زده راضیه، میگه: «درسای اصلیم شده A. بقیه هم همهشون خوبن،… خوشحالی مامان؟ تو هم خوشحالی؟» پا به پاش میخندم، اما این خنده بیشتر بخاطر تصور فضای خونه توی چند روز آیندهست! مطمئنم کرکریخونی بچهها موضوعات خوبی برای نوشتن وبلاگ دستم خواهد داد.
لازم به ذکر: چند وقت پیش آلوشا یه نیمچه کارنامهای آورد خونه. همه نمرهها خوب بودن بجز ریاضی. در نتیجه اون بازی کامپیوتری خاص تحریم شد و باقی بازیها افتادن به آخر هفته. آلوشا برای ترمیم شرایط پیش اومده به نظر مصمم میاد. منم باورش کردم. هرچی باشه بچهها هم پابهپای من اینو یاد گرفتن که «ما زندگیمون رو خودمون میسازیم، منتظر نمیمونیم زندگی برامون تصمیم بگیره.»
چقدر عالی که بچه های نازنینت همچین تصور واقع بینانه ای رو یاد دادی 🙂
لایکلایک
🙂
لایکلایک
الهی چقدر زود بزرگ شدن همین دیروز بود کتاب نوشی و جوجه هارو برای دخترم میخوندم ناشا اولین جمله اشو گفته بود داداشی مامان رفت…. اگه اشتباه نکنم این بود
لایکلایک
این بود: «داداش، مامانی رفت.»
لایکلایک