تردید و قطعیت

برگه رو گذاشتم جلوش و گفتم: «دستت درد نکنه، فقط برنداری مثل اون دفعه کلمه‌ها رو عوض کنیا. نمیخواد دست به جمله‌ها بزنی، فقط گرامرش رو چک کن.» یه نگاه سرسری به برگه انداخت و گفت: «آخه مامان متنت خیلی ساده‌س.» جواب دادم: «کار به اینش نداشته باش، باید کلمه‌ای باشه که خودم معنیشو بدونم؟ تلفظشو بدونم؟ بفهمم چی نوشتم که بتونم سئوالا رو جواب بدم؟» و همون موقع فکر کردم ربطی به دونستن یا ندونستن کلمه نداره، من حتی وقتی فارسی می‌نویسم هم دوست دارم ساده بنویسم.
هنوز یه دقیقه نگذشته بود که آلوشا با قیافه فاتحانه دستشو روی یه کلمه گذاشت و گفت: «خب شما که از این استفاده کردی اصلا میدونی معنیش چیه؟» گفتم: «آره، یعنی تبادل» پرسید: «چی؟» گفتم: «تبادل، مبادله» و با دیدن صورت متعجبش فهمیدم باید ساده‌تر صحبت کنم.

چند دقیقه بعد وقتی آلوشا برگه رو بهم برگردوند، لبخند زد و گفت: «میدونی چی شد مامان؟ من فکر میکردم شما نمیدونی، اما شما میدونستی که من نمیدونم.»

.

پی نوشت:
خدایا شکرت که این چار کلاس سواد فارسی رو از ما نگرفتی! 🙂