از میون نامهها: «سلام نوشی جان
امروز پست شما دربارهی خندیدنتون، اشک به چشمم آورد. شما من رو یاد مادرم میاندازید، مامان من هم برای نگه داشتن ما خیلی سختی کشید… تو بچگی ما همیشه افسرده بود، یادمه غروبهایی که تنهایی مینشست توی ایوون حیاط و تو خونهی رو به غرب ما، پایین رفتن خورشید رو نگاه میکرد، بعدها که توی راهنمایی و دبیرستان من زندگی آرومتر و بهتر شده بود من برای اولین بار خندیدن از ته دلش رو بعد از سالها دیدم، یه ردیف دندون سفید و قشنگش با یه فاصله بین دوتا دندون پیش، و اون روزها بهترین روزهای زندگیم بود. من الان خارج از ایران درس میخونم و یک سال میشه که ندیدمش، اما برای هر کاری به مامانم فکر میکنم چون برام الگوی صبوری و مقاومت هست، میخواستم بگم که بچههای شما هم این رو میفهمند که شما چطور برای زندگیشون همه زندگی و جوونیتون رو گذاشتین، تو تنهایی و سختیها فکر کردن به آدم محکمی مثل مادرشون بهشون انرژی و قدرت میده و این خندهها که شروع روزهای خوب و آروم زندگی هست رو همیشه یادشون میمونه.»
پینوشت: حس خیلی خوبی دارم وقتی این نامهها رو میگیرم.
فقط یه چیز، من بابت مادریم و مسیری که انتخاب کردم انتظاری از کسی، خصوصا بچههام ندارم. من ذاتم همینه، مادرم. اگه یه بار دیگه برمیگشتم به گذشته، بازم دلم میخواست مادر باشم، بازم همین قدر عاشق میشدم، و اگه پاش میافتاد و زندگی همین اندازه بیرحم میشد، بازم همین راهو انتخاب میکردم… بدون هیچ تاسفی.
من مونده ام آدم شجاعی مثل شما چرا باید اشک پشت چشمش ذخیره باشه تا با یک لحظه بیداری بلغزه بیرون؟ نه آخه چرا؟
لایکلایک
چون منم مثل همه آدما درد میکشم و خیلی بیشتر از اونی که فکر میکنین خسته م.
لایکلایک
وای نوشی چه راه سختی ، یعنی اینقدر منطقی بودید که هیچ دادگاهی توی ایران نتونست ازتون حمایت کنه که مادری کنید اونم برای جوجه های که هنوز هفت سال سن نداشتند به لحاظ قانونی …
همینه دیگه که اونجا سنگ روی سنگ بند نمیاد اگه بخوای با صداقت پیش بری و گرنه اگه قانونمند بودند که نبایستی اون چند روز پدرشون بچه ها رو از شما قایم کنه حالا به هر منظوری کشیدن شما به اون خونه یا اذیت شما بالاخره پای امنیت روحی و روانی بچه ها و مادرشون در کار بود که ظاهرا اهمیتی نداشت… ولی زیر بنای اجتماعی یه جامعه ی کوچیک توی یه مملکت اسلامی بود که قرار بود توی همین مملکت زندگی کنه … اصلا می خوام بهت بگم بهترین کار رو کردی و دست همه ی اونهایی که بهت کمک کردند چه فکری چه عاطفی «دست شون درست» .
لایکلایک
هیچ راه دیگه ای برام باقی نمونده بود…. واقعا هیچی
لایکلایک
سلام خانم نوشین
خواستم توی وبلاگتون پیام بذارم اما نشد، ایمیل فرستادم اونهم برگشت خورد. کامنت شما که موضوع بدی نداشت. اجازه بدین منتشرش کنم بقیه هم بخونن. تازه خیلی هم مهربانانه بود. 🙂
لایکلایک
نوشی خانم ای میلم درسته. آی دی طولانی ای دارم که nو Oو A تکراری زیاد داره…شاید بهتر باشه ادرس را کپی کنید. ممنون نظر لطفتون
لایکلایک
باشه امتحان میکنم بازم
لایکلایک
به قوی بودنتون غبطه میخورم
لایکلایک
کاش قوی نبودم اما زندگیم آسونتر بود. 🙂
لایکلایک
مطمینم که بچه ها قدر ین همه فداکاری و از خودگذشتگی شما رو میدونند و لبخندتون براشون معنی داره و باعث شادی و خوشحالیشون میشه .
لایکلایک
سرشون سلامت و دلشون خوش باشه، باقیش حل میشه.
لایکلایک
اوهوم به مادری مبتلا بودن خوبه…خیلی.
حالا از اینجا به بعد امیدوارم که هم راحتتر بگذره براتون و هم شیرینتر.آمین.
لایکلایک
آمین 🙂
لایکلایک