از وقتی دارو رو شروع کردم یه چیزایی توی من تغییر کرده، چاق شدم؛ منطقیتر تصمیم میگیرم؛ کمتر گریه میکنم؛ رنجشم از دنیای اطراف به حداقل ممکن رسیده؛ حالا دیگه مغزم فیوز داره و زیادی که فکر میکنم فیوزش میپره و رسما تعطیل میشه!
اما در عین حال هنوز خیلی چیزا اصلا عوض نشدن. مثلا هنوزم میل به انزوا دارم؛ انگیزه کافی برای انجام کارهای شخصیم ندارم؛ اعتماد به نفسم پایینه؛ همچنان خودمو سرزنش میکنم و هنوز کمخوابم.
یه بار توی یکی از این دورههای هجوم افسردگی دوستی ازم پرسید دواهاتو خوردی؟ خندهم گرفت. من آرامبخش نمیخورم، قرص خواب، مسکن، مخدر یا چیزایی مثل این مصرف نمیکنم. دارویی که میخورم به تعادل سروتونین کمک میکنه. فقط همین. اگه یه روز نخورمش چیزی نمیشه، اغلب تاثیر دارو تا دو هفته توی بدن باقی میمونه و بعد از اون قطع ناگهانیش میتونه خطرناک باشه. اما به هر حال من این یه سال بدون وقفه عین یه دختر خوب صبح به صبح دارومو خوردم. اصلا میترسم که قطعش کنم.
اما دوست عزیز، رفیق… من دیوانه نیستم. کم ندارم، یه چیزیم نمیشه، من پرخاشگر و متهاجم و عصبی نیستم… دوست عزیز من فقط خسته و افسرده هستم و شدیدا احساس تنهایی میکنم.
افسردگی من با دوش گرفتن، بیرون رفتن، رقصیدن، ورزش کردن و یا داشتن دوست از جنس مخالف برطرف نمیشه. افسردگی من هیچ شباهتی به افسردگی آدما بعد از فوت عزیزانشون، بعد از بهم خوردن رابطه عاشقانهشون، بیماری، ورشکستگی، مهاجرت یا زایمان نداره. هیچ شباهتی به افسردگی قبل از پریود نداره… من اصولا از افسردگیایی که میدونم علتشون چیه ترسی ندارم چون میدونم وابسته به زمان و مکان هستن و قابل حل، من از افسردگیی میترسم که نمیدونم از کجا اومده و زورم بهش نمیرسه.
باور کنین هر کس که داروی ضدافسردگی میخوره دیوانه نیست، شبیه خانهبهدوشها نیست. رفتار غیر عادی نداره، میتونه بعضی روزا ویران و بعضی روزا خوب باشه، میتونه لبخند به لب داشته باشه. میتونه گاهی آواز بخونه.
باور کنین آدم افسرده میتونه بیشتر از هر آدم دیگهای از افسردگی خودش بیزار باشه.
آخرین آدم افسرده ای که از نزدیک دیدم به نظرم جز منطقی ترین آدم ها بود با اینکه 6سال افسردگی شدید داشت و مدتی هم بستری بود، اگر کسی نقش موریانه بودن رو برای از بین بردن افکارش بازی نمی کرد همیشه خوب بود
امان از این مردم
لایکلایک
😐 چقدر قشنگ توصیف کردین
لایکلایک
نوشی جان سروتونین گفتی و کردی کبابم!! یگ روزگاری بود که در جستجوش یک شیشه بزرگ نوتلّا رو هاپولی هاپو می کردم 😦
کار خوبی میکنی که به درمانت اهمیت می دی. نوشی جان به دل نگیر. افسردگی رو نمیشه با هیچ کلمه ای توصیف کرد. وقتی آن نیروی محرک درونی به هر دلیل از بین می ره و کم میشه واقعا اثراتش وحشتناکه و فقط کسی متوجه وضعیت میشه که یا تجربه مشابه رو داشته باشه یا آنقدر هوش هیجانی اش بالا باشد که توان درک دیگری رو داشته باشه. به دل نگیر عزیز دل.
لایکلایک
مرسی شیرین جانم
لایکلایک
منم 5 ساله که دارم دارو می خورم. اوائل فکر می کردم همه فکر می کنند من دیوانه ام. اما خوب بعدش که در جریان قرار گرفتم، پرس و جو کردم و دربارۀ مشکلاتم صحبت کردم دیدم خیلی ها لااقل توی یک مقطعی داروی افسردگی می خورند. خیلی از دوست ها و همکارام، همسرهاشون، مادراشون. بعد دیدم اینکه می گن افسردگی سرماخوردگیه روحه خیلی درسته. البته هنوز این قضیه خیلی تابو هست و کار داره تا همه متوجه بشن کسی گه قرص می خوره «دیوانه» نیست.
اما واقعاً خیلی داره اذیتم می کنه بعد از اینهمه سال هنوز باید دارو بخورم و به محض اینکه قطعش کنم عصبی می شم، پرخاشگر می شم. افسردگی طولانی مدت به عصبانیت منجر می شه. ای کاش افسردگیه من و تو و همه خوب خوب بشه. اینجور مزمن نشه وجا خوش نکنه.
راستی من یه خاله دارم که فقط 2 سال ازم بزرگتره. عشق منه و هم اسم توئه. از وقتی اسمتو فهمیدم منو یاد اون می ندازی با اینکه همسن نیستید. الان چند ساله اون سر دنیا (یه کم پایین تر از شما) زندگی می کنه.
لایکلایک
سلام،
من با قطع دارو پرخاشگر نمیشم، غمگین تر میشم. الان میتونم منطقی باشم. ذهنم تجزیه تحلیل میکنه. میتونم سریعتر از پس مشکلات بربیام. گاهی به خودم میگم شاید مجبور باشم تا آخر عمرم دارو بخورم… اما اشکالی نداره. خیلیا مجبورن تا آخر عمرشون تحت درمان باشن، بخاطر تیروئید، بخاطر دیابت، و بخاطر خیلی چیزای دیگه
اسم خاله شما فرنوشه؟ 🙂
لایکلایک
چه خوب که پرخاشگر نمی شی. من وقتی می خوام دارو رو قطع کنم به همه باید بگم من دارم داروهامو کم می کنم و باز هم کارهایی می کنم که خیلی از انجام دادنشون ناراحت می شم. با اینکه در حالت عادی آدم پرخاشگری نبودم خیلی هم مهربون بودم : D، البته قبل از اینکه افسردگی بگیرم.
دکتر من وقتی رفتم پیشش گفت دورۀ این دارو 2 ساله و بعدش حتماً باید قطع بشه که نشد که بشه. من فکر می کنم برای افسردگی هایی که خیلی مزمن نشده باشه می شه یک دوره دارو خورد و بعد که هورمون ها تنظیم شد قطعش کرد.
بله اسمش فرنوشه، 31 سالشه کالیفرنیاست.
لایکلایک
من در مورد مدت درمانم چیزی نپرسیدم اما ازشون سئوال میکنم.
به خاله سلام منو برسونین. 🙂 حس خوبی داشت.
لایکلایک
نمیتونم نظری درباره افسردگی بدم. ولی چون جنس و مدت و شدت چالش هاتون رو تونستم درک کنم (چون فشارهای تقریبا مشابهی رو سالهاست باخودم حمل می کنم)، خیلی راحت میگم حق دارید. یه جمله معروف هست که تا کاخی ساخته نشه، کنارش کوخ ایجاد نمیشه. حالا حکایت وضع روحی من و شما و خیلی های دیگه هست. وقتی دار و ندار روحی و انرژیمون رو به اجبار جایی خرج کنیم، معلومه که بعدش احتیاج به وام و کمک دارویی پیدا می کنیم که دوباره سرپا بشیم. خوشحالم که شما درواقع دوران نقاهتتون رو میگذرونید. همچنان براتون خوشحالم. از همون نه ده سال قبل پیگیر لحظاتی که داشتید بودم و الان بخاطرتون نفس راحت می کشم. خداروشکر. 🙂
لایکلایک
مرسی فرشته خانم نازنین
لایکلایک
سلام نوشی عزیز
من از خواننده های قدیمی وبلاگت هستم و خیلی وقت پیشها نوشته هاتو میخوندم الان بطور اتفاقی متوجه شدم هنوز مینویسی راستش خیلی ذوق کردم . برای تو و جوجه هات سلامتی و موفقیت آرزومندم
قلم بسیار شیوایی داری و منو به مادر شدن ترغیب میکنی
امیدوارم همیشه شاد و لبت پر خنده باشه
لایکلایک
سلام خانم نگار، من هم آرزو میکردم کاش میتونستم بازم مادر بشم 🙂 این فرصت رو از دست ندین.
از محبتتون هم بینهایت سپاسگزارم.
لایکلایک
نوشی جان خیلی وقته نمی نویسی … دلم می خواد فکر کنم تعطیلات رفتی کنار دریا و هر روز آفتاب میگیری تا خوشگل و برنزه بشی 🙂
ولی خوب … خبری هم از خودت بدی خیالم راحت تر میشه!
لایکلایک
شیرین جان، خوب نبودم، نیستم، اما اینم مثل همه پستی و بلندیهای دیگه میگذره، میدونم.
🙂
لایکلایک
نوشی جان تقریبا همه ما افسرده ایم. فقط بعضیهامون این رو نمی دونیم. اگه کسی بهت چیز ناجوری گفت بگذار به حساب ندونستنش… اینکه می گی هنوز میل به انزوا داری، شاید باید پزشکت رو عوض کنی؟ شاید باید راههای غیر از داروی شیمیایی رو امتحان کنی؟ من همیشه فکر می کنم یه مشاور که آدم بتونه هفته ای دو ساعت بره پیشش و از هرچیزی که دلش خواست بدون ترس از قضاوت شدن حرف بزنه و بیاد بیرون بهترین کمک به هر آدمی می تونه باشه. افسرده یا غیر افسرده.
لایکلایک