گاهی یه پیغام کوچیک به ظاهر ساده همه روز شما رو میسازه. گاهی حتی خودتون هم نمیدونین چقدر میتونین یه آدم دیگه رو خوشحال کنین. مرسی آقای احسان. مرسی بخاطر مهربونیتون.
===
این کتاب شماست در قفسه من
با تشکر
احسان 30 ساله از تبریز!
گاهی یه پیغام کوچیک به ظاهر ساده همه روز شما رو میسازه. گاهی حتی خودتون هم نمیدونین چقدر میتونین یه آدم دیگه رو خوشحال کنین. مرسی آقای احسان. مرسی بخاطر مهربونیتون.
===
این کتاب شماست در قفسه من
با تشکر
احسان 30 ساله از تبریز!
نوشی جان باید از تو تشکر کنیم که در تقسیم تجربیات زندگی و حس های خودت با دیگران اینقدر سخاوتمند هستی.
کم نیستیم مایی که دوستت داریم و به فکرت هستیم. فکر خودت و جوجه های نازنینت.
لایکلایک
مرسی شیرین نازنینم
لایکلایک
بالاخره تونستم همه وبلاگت رو بخونم…واقعاً دوران سختی داشتی…ولی یه سوال دارم توکه بچه ها رو نجات دادی چرا حالا رو اون نقطه زندگیت در جا میزنی و احساس افسردگی میکنی؟یه دوره بوده و در حقیقت فشار هولناکی رو تحمل کردی ولی اگه بخوای بقیه زندگی رو زیر سایه اون دوره زندگی کنی میشه گفت هنوز داری تو کرج تو همون شرایط زندگی میکنی
پس فایدش چیه این مهاجرت؟
ذهنت هنوز هجرت نکرده.. زندگی ادامه داره..سعی کن زندگی کنی و ازش لذت ببری
خیلی خوشحال شدم که خوندم داری درس میخونی این میشه گفت یه آغاز برای دوره جدیدی از زندگیه
نمی دونم اهل هنر هستی یا نه اما خلق یک اثر هنری(در هر زمینه ایی) افکار آزار دهنده رو از آدم دور میکنه
امیدوارم هر روز از روز پیش شادتر باشی
اگر مادری این رو بدون که بچه ها شادی اصلیشون رو از روحیه شاد مادر می گیرن
نزار بچه هات تو رو غمگین بدونن
زن قوی هستی و این مایه افتخاره برات موفقیتهای بیشتر آرزو میکنم
لایکلایک
خوشحالم نوشی خانم…
حوشحالم که این عکس اینجاست…مایه افتخاره
لایکلایک
برای من هم مایه افتخاره. 🙂
لایکلایک
تازه امروز فهمیدم که لینکم کرده اید…ممنون 🙂
شما هم لینک شدید
لایکلایک
مبارك باشه نوشي جان. تو شايسته اي ايني كه آدم هاي دنيا بخوانندت و بفهمندت
لایکلایک
🙂
لایکلایک
yadam meeyaad, avala ke taze chab shode bood va aksesho ghozashte boody.
لایکلایک
🙂
لایکلایک
نوشی جان امیدوارم حالت بهتر باشه الان. ایکاش از تعطیلات بچه ها استفاده کنید و سفری برید.
بری یک جای گرم و آفتابی، لباسهای رنگی رنگی بپوشی و با بچه ها آب بازی کنید؛ دلت باز بشه 🙂
لایکلایک
مرسی شیرین جان، کاش که میشد.
لایکلایک
اگه اشتباه نکنم تو این کتابتون فقط حرفهای شیرین بچه های عزیزتون رو آوردید. گاهی پیش خودم میگم اونایی که از بقیه ماجراها خبر ندارند، چه تصور ناقصی از خونه عشقی که این حرفهای جالب توش زده شده دارند. نمیدونند مادر این بچه های شیرین زبون توی چه شرایطی محیط امن و پراز محبت فراهم کرده. تصوراتشون ناقص هست اما قطعا از قشنگی و لذت خوندنشون کم نمیکنه. منتظر خوندن بقیه حرفهاتون هستم.
لایکلایک
سلام
بله من فقط روایتهای شیرین و شاد رو به کتاب منتقل کردم. اگه کسی وبلاگ رو نخونده باشه و چیزی از گذشته ندونه هیچ نمیدونه که چی به روز ما میگذشت اون روزها.
امیدوارم بتونم یه روزی دوباره همه چیز رو جمع و جور کنم.
لایکلایک
سلام. :->
لایکلایک
🙂
لایکلایک
نوشی جان، خوبی؟ چرا نمی نویسی؟ همه چیز مرتبه؟
لایکلایک
تقریبا مرتبه. فقط خسته م
لایکلایک