صدای خنده از یه حدی که بیشتر شد گوشای منم تیز شد تا بفهمم موضوع صحبت چیه. دیدم ناشا هی به آرومی میگه تـــر – شــــی – ده، بعد به انگلیسی به مخاطب پای تلفن اصرار میکنه که کلمه رو تکرار کنه و شاد و سرخوش میزنه زیر خنده، و دوباره از اول. به سختی خودمو نگه داشتم تا صحبتش تموم بشه، بعد به یه بهونهای نشستم کنارش و بااحتیاط پرسیدم: «چی میگفتین پای تلفن؟» با شیطنت نگاهم کرد و گفت: «لیزا بود. داشتم بهش میگفتم ترشیده شدم.» با تعجب نگاهش کردم و گفتم: «تو ترشیدهای؟ اصلا بلدی ترشیده یعنی چی؟» بیخیال سرشو به مبل تکیه داد و گفت: «بلدم. آخه همه دوستام تا حالا چندتا دوست پسر عوض کردن. دیدم هی داره کنجکاوی میکنه، بهش گفتم من یه دختر ترشیدهم که تا حالا دوست پسر نداشته.»
.
پینوشت: این جوری چپ چپ نگاهم نکنین، من این کلمه رو یادش ندادم! 🙂
ضمنا، ناشا کمی کمتر از سیزده سالشه.
نه تنها تفاوت نسل ها خیلی زیاده، تفاوت فرهنگ هایی هم که بچه ها در اون بزرگ می شن می تونه خیلی تاثیر گذار باشه، هم دوره ای های من کی تو این سن و سال این حرف هارو می زدن 🙂
لایکلایک
اونم چی، ترشیده! 🙂
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
آهاهاهاها خیلی بامزه بود! سالها پیش یک همکلاسی داشتم، یک پسر 20 ساله بود و او هم دچار حس ترشیدگی داشت که تا بحال «بار اول» را تجربه نکرده بود 😀
روی فیس بوک برای این نوشته ات خیلی بحث و صحبت های خوبی شد نوشی جان. واقعا هم گل گفتی که ما نه نوجوانی کردیم و نه جوانی. منهم وقتی پسر و دخترهای مدرسه ای و دانشگاهی را می بینم از آرامش زندگی شان و سیر طبیعی ای که طی می کند دچار حسرت می شوم. یاد سرزنش ها و سرکوب های جهان سومی می افتم که متحمل شدیم.
لایکلایک
برای منم اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد آرامشی بود که این بچه ها (بجه های غربی) تجربه میکنن و چقدر هم حق به جانب به زندگی نگاه میکنن.
لایکلایک