یه زمانی به سرم زد نام خانوادگیمون رو عوض کنم. با خودم فکر کردم این جوری کمتر قابل ردیابی هستیم*. اما از اونجایی که مادر بسیار آزاداندیشی(!) هستم، موضوع رو به بحث و بررسی گذاشتم و ضمن توضیح دادن اینکه چرا بهتره فامیلمون رو عوض کنیم، به جوجهها این فرصت رو دادم که اسامی پیشنهادیشون رو اعلام کنن.
نتیجه؟ آلوشا فامیل ماشیندوست رو انتخاب کرد، ناشا هم انتخابش پریدریایی بود و من مستاصل از همه جا گفتم باشه، پس منم میشم نوشی اصغرترقه!
در نهایت هیچ نام خانوادگیی حد نصاب لازم رو پیدا نکرد و در نتیجه ما توی اون سالها همچنان ترسون و لرزون باقی موندیم. 🙂
.
*شاید نتونم درست توضیح بدم که چقدر این موضوع برای من مهم بود و چقدر باعت وحشتم میشد. فقط همین رو بگم که وقتی نقاشی آلوشا توی یکی از مجلههای ترکیه چاپ شد با وحشت به معلمش تلفن زدم و خواهش کردم دیگه هیچوقت نقاشی بچهها رو به هیچ مجلهای نفرسته و از اون دردناکتر وقتی بود که آلوشا توی مسابقات علمی کشور (در ترکیه و به زبان ترکی) مقطع سوم دبستان، مقام اول رو آورد و من اولین چیزی که با ترس پرسیدم این بود که اسم آلوشا توی اینترنت هم منتشر میشه یا نه.
ای جانم …! همین شمعدانی که خیلی خوبه نوشی جان! کلی هم خاطره داره 🙂
لایکلایک
اسم داستانه :))) اگر نه من همون مهرفروزانی باقی موندم و بچه ها هم به اسم خودشون
لایکلایک
وای از ترس
لایکلایک
وای از ترس
لایکلایک
خیلی دردناک… خیلی….
لایکلایک