یک قانون ساده

نمیدونم چند وقته، اما دو شبه دارم دقت میکنم بچه‌ها بدون شب بخیر گفتن میخوابن. انتظار ندارم مثل روال بچگیشون باشه که براشون داستان بخونم یا تا پای تخت همراهشون برم و حتی یه کمی توی اتاق بشینم تا خوابشون ببره، یا پتو رو تا زیر چونه‌شون بکشم بالا و بوسشون کنم و چراغو خاموش کنم، اما حداقل انتظار دارم مثل همین پارسال پیارسالا یه شب بخیر از ته اتاقشون داد بزنن که منم جواب بدم خوب بخوابی مادر!

قبول نیست… از فردا من زودتر میرم تو اتاقم و داد میزنم شب بخیر، اون وقت مجبور میشن جواب بدن.

یک دیدگاه برای ”یک قانون ساده

  1. کار خوبی میکنی نوشی جان. بعضی چیزهای بظاهر ساده مثل شب بخیر گفتن خیلی ارزش و معنای زیادی دارند. من معمولا تنها هستم و کسی نیست بهش شب بخیر بگم ولی هر وقت سفر ایران پیش میاد – هر چند خیلی بندرت و به مدت کوتاه – همیشه از اینکه می تونم به پدر و مادرم شب بخیر و صبح بخیر بگم کلی خوشحالم!

    لایک

    • مقتضای سنشونه. منتها باید یه جوری نرم و آروم اوضاع رو هدایت کنم که همین جوری همیشه جمعمون جمع بمونه. / آرزو کنم از تنهایی در بیای؟ نمیدونم، دیگه خودمم نمیدونم تنهایی بهتره با داشتن همراه… به نظرم بهتره آرزو کنم یه یار «خوب» کنارت داشته باشی.

      لایک

  2. دیگه یچه ها از یه سنی می گذره حس بزرگی بهشون دست می ده اولین نشانه هاشم همین شب بخیر نگفتنه 🙂 اما به یه سنی که برسن دوباره شروع می کنن به شب بخیر گفتن ، منم خودم همین طوری بودم البته اگه فرصتی دست بده و برگردم هر شب به همه شب بخیر می گم قبل از خواب 🙂

    لایک

  3. نوشی جان می دونم که از این حرفم ناراحت می شی ولی باور کن که قصدم خیره .
    ببین عزیزم با این پست و پست قبلی (و خیلی نشانه های دیگه که از نوشته هات خوندم) بنظرم می رسه که داری به بچه های فضای کافی برای فاصله گرفتن و مستقل شدن رو نمی دی. می دونم که کودکی شون عادی نبوده که نوجوونی شون بخواد باشه ، ولی اونچه که در گذشته رخ داد (که ظلم بود در حق تو و بچه ها) دست تو نبود ، ولی الآن دست خودت هست که بهشون فضا بدی برای رشد.
    عزیزم روند زندگی همینه ، بچه یه روز بدون والدین اش باید ادامه بده. بزرگترین فدا کاری یه مادر اینه که به بچه یاد بده که چه جوری این کارو بکنه . وقتی فرزندت می بینه که حتی یه صحنه ی فیلم (مثل پست قبل) تو رو اینقدر دگرگون می کنه ، فکر می کنی بزرگ که شد جرات می کنه بگه که می خواد مستقل زندگی بکنه؟ می خواد توی شهر دیگه ای درس بخونه ؟ می خواد با پارتنرش زندگی بکنه ؟ و….
    می دونی که در کشوری که الآن هستین بچه ها از هیجده سالگی مسئولیت قانونی دارند. از طرف دیگه عرف عمومی نسبت به جوان بالای هیجده سال (یا بیست سال) که هنوز با والدین زندگی می کنه ، دید خوبی نداره . رو راست اگه دختر من بیاد بگه که دوست پسرش یا آقایی که می خواد بیاد خواستگاری اش هنوز با مادرش زندگی می کنه ، واقعاً ناامید می شم ازش و سعی می کنم دخترمو منصرف بکنم !
    این حرف ها تلخه و تو هم به اندازه ی کافی تلخی داشتی توی زندگی ، ولی خواستم بگم یه ذره از سمت دیگه هم به وضعیت نگاه بکنی.
    البته که شما بهترین مادر دنیایی و همیشه خیر و صلاح بچه ها رو می خوای.

    لایک

  4. نوشی جان من نگران شدم. الآن منتظرم یه روزی دخترم خودش تنها تو تخت خودش بخوابه. مثل اینکه بهتره مراقب باشم این روزاهای کم خوابی نگذره

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.