شاید علتش این بود که توی درسا کمکش میکردم، یا شایدم بخاطر این که از هر چیزی یه کمی بلد بودم، حالا هر چی که بود باعث شد ناشا بهم بگه: «مامان شما چقدر باهوشین.» باید میگفتم من کجا باهوشم، یا میگفتم من کجا، هوش کجا، اما من همون جوری حرف زدم که همه عمرم گفته بودم. پرسیدم: «کجام باهوشه؟» و این شروع اشتباه ناشا بود چون بدون معطلی گفت: «همه جاتون.» خندهم گرفت اما نخواستم بازی رو بهم بزنم. گفتم: «مثلا کجا؟» اینجا که رسید فهمید یه چیزی گفته که معنی نداره، یا حداقل جواب سئوال من نبوده. اما خودشو از تک و تا ننداخت و با زرنگی شست پام رو نگاه کرد و گفت: «انگشت پاتون!»
.
تازه فهمیدم وسط خواب بعد از ظهر چرا وقتی پام از پتو بیرون افتاده بود احساس غلغلک میکردم. کف انگشت پام صورتک خندانی که ناشا کشیده بود خودنمایی میکرد.
یه دوستی میخواست با یکی از همین بچههای خارج بزرگ شده (سن دبستان) ورق بازی کنه، ازش پرسیده بود سر چی بازی کنیم؟ بچه گیج و مات دست به سرش کشیده بود و گفته بود یعنی کله؟
لایکلایک
آدم دلش ميخواد اون شكلك روي انگشتشو هيچ وقت پاك نكنه (:
لایکلایک
آره دقیقا 🙂
لایکلایک
آخی ی ی نازی :))))
لایکلایک
🙂
لایکلایک