اگه اشتباه نکرده باشم نه من، و نه برادر و خواهرم، هیچکدوممون نه پیشاهنگ بودیم و نه عضو فرشتگان. اجازه هم نداشتیم اردویی بیشتر از اردوی یه روزه بریم. اگه میخواستیم بریم خونه کسی باید هزار و یک سئوال جواب میدادیم تا خیال مامان راحت بشه که دوستمون از خانواده محترمیه. شب بیرون خونه خوابیدن که از محالات بود. با التماس شاید میشد گاهی خونه دایی یا مامان بزرگ موند اما هیچ دوستی رو به یاد نمیارم که اجازه داده باشن شب خونهش بمونم.
خیلی نامحسوس و یواش یواش آماده پریدن شدیم. شاید اگه من اونقدر دست و پا نمیزدم آرومتر هم میگذشت اما تا جایی که یادمه من برای مستقل بودن خیلی مبارزه میکردم و البته خوشایند خانوادهم هم نبود و در نتیجه به منم گاهی سخت میگذشت اما حداقل نتیجهش این بود که محکم بار اومدم.
.
سی و یکسال از سیزده سالگی من گذشته و حالا امشب دختر سیزده ساله کلاس هشتمی من، برای اولین بار خونه نیست. دروغ نگفته باشم سخت دلتنگشم. با گروه موسیقی مدرسه به یه اردوی سه روزه رفتن. شب زنگ زد، ته صداش شاد بود. سعی کردم خودمو آروم و بیخیال نشون بدم اما آخرش طاقت نیاوردم: «موبایلت روشن باشه مادر، همیشه دم دستت باشه.»
هنوز چهار سال دبیرستان ناشا باقی مونده اما انگار منم دارم یواش یواش دخترمو برای پر کشیدن آماده میکنم. تا چند سال دیگه فقط من میمونم و عروسکای زهرا* که قابشون کردم و زدمشون به دیوار و همه خاطرههای بچگی بچهها که هنوز که هنوزه فکرش لبخند به لب من میاره و تعریف کردنش برای دیگران صدای خندهشون رو بلند میکنه.
.
غمگین نیستم. فقط دلتنگم.
*زهرا فخرایی
جانا سخن از زبان ما میگویی. همین حس رو یکی دو ساله دارم و چه حسیه میشه باهاش شادی کرد و اشک ریخت . پسری من هم 17 ساله است و تا چند سال دیگه من ومیمونم و خونه ای دور توی نیمکره جنوبی
لایکلایک
دو حس متضاد همراه هم… 🙂
لایکلایک
بچه های شما احساس کفتر جلد را به من می دهند. یک دوری می زنند و بر می گردند.
مگر به این آسونی ها می شه از آشیونه ای که با خون دل شکل گرفته چشم پوشید؟
لایکلایک
سرشون سلامت… من فقط براشون یه همسفر خوب و سفر ایمن آرزو کردم. 🙂
لایکلایک
خوب کردی نوشی جان. تنشون سالم باشه و دلشون خوش…. هر جا که دوست دارند 🙂
بعضی بچه ها داتا مستقلند. پدرم از بچگی می دانست من توی خونه بمون نیستم! فکر کنم زیاد هم نگرانم نبود. برعکس خواهرانم. اگر نشانه های استقلال در جوجه های قشنگت می بینی اونقدرها هم بد نیست 😉 آدم اون سر دنیا هم که بره باز هم پدر و مادر براش یک چیز دیگرند.
لایکلایک
با خودم که مقایسه میکنم میبینم اینا کمتر از من سودای مستقل شدن دارن، شاید هم بخاطر محیط بسته ایران سی سال پیش باشه در مقایسه با کانادای امروز… 🙂
لایکلایک