خوبم

به دکتر میگم دلم برای زندگی عادی تنگ شده. میگم و گریه میکنم. به مهربونی نگاهم میکنه و میگه زندگی عادی یعنی چی؟ میگم مثل شما، مثل بقیه… مثل همه، زندگی کنم، خوشحال باشم.
جوابی که دکتر بهم میده قانعم نمیکنه اما باعث میشه وقت برگشتن به خونه، همه راه به جواب فکر کنم و به یه توافق نانوشته با خودم برسم.
به نظرم تعریف زندگی تا یه حد زیادی دست خود آدمه. آدما ممکنه تواناییهای مختلفی داشته باشن، اما میتونن بر اساس تواناییها و امکاناتشون زندگیشون رو تعریف کنن، تغییر بدن و حتی اگه لازم باشه تمومش کنن.
تواناییهای منم محدود شده. دیگه خوشحال نیستم، خوش اخلاق هم نیستم. دیگه مثل سابق جون ندارم و زود خسته میشم. دوستان زیادی ندارم و زیاد پیش اومده که کم آوردم. دنبال راهی برای شکستن حباب تنهایم نیستم، آرزوهای بزرگ ندارم، نمیخوام بیشتر از اونی که لازمه زندگی کنم و اگه لازم باشه یه روزی تمومش کنم هم، اینکارو بدون هیچ اندوهی انجام میدم. اما هنوز آدم امیدواریم و حالا که مصمم هستم زندگی کنم باید درست انجامش بدم. پس مطابق تواناییهام زندگیمو دوباره مینویسم و دوباره شروع میکنم. با خودم مهربونتر میشم. دست از ملامت خودم برمیدارم. من تنبل نیستم، بداخلاق نیستم، غیراجتماعی نیستم، بی‌عرضه نیستم، بدقول هم نیستم، من فقط کمی نفس‌بریده‌تر از بقیه هستم و اگه زندگی امان بده دوباره میتونم سرپا بشم.
اینا رو نوشتم که بگم: «خوبم.»

یک دیدگاه برای ”خوبم

  1. درست ترین کار هم همینه نوشی جان، مطابق با توانایی ها زندگی کردن و از خود توقع نداشتن. آدمیزاد نهایت بلوغ و پختگی اش زمانیه که خودش رو قبول داشته باشه و با خودش همانطور که هست در صلح و آرامش باشه :)))
    خیلی خوشحالم که خوبی نوشی جان 🙂

    لایک

  2. نوشی جان ، عزیزم، من از سالها پیش همیشه نوشی را میخواندم. الان خواستم بگویم که تو بر همه چیزهایی که زور زدند و جنگیدند که تو را از پا دربیاورند پیروز شدی. شاید صدبار افتادی و غصه خوردی و کم آوردی، ولی تونستی. تو زنی ، زیبایی، توانایی، دوتا بچه گل داری و مهمتر اینکه از پس خیلی چیزها بر آمدی. اینکه شاید الان خسته باشی شاید برای اینه که تو خیلی به نسبت خیلیها برای داشته هات جنگیدی. عزیزم تو از پس همه چیز براومدی و جان به در بردی، دیگه همه چیز به سمت خوبی پیش میره برات…امیدوارم که همیشه از خوب بودن و شاد بودنهات بخونم ازین به بعد. عزیزم شب همیشه شب نمیمونه..صبح میشه آفتاب میاد رو بوم خونه 🙂 ببخشید یک کم کلیشه و لوس شد، بات آی ریلی مین ایت ! 🙂

    لایک

  3. سلام. من سالهای خیلی دور، وقتی خودم تازه مهاجرت کرده بودم وبلاگتو میخوندم. از وقتی ننوشتی هر از گاهی تو ذهنم میپرسیدم چیکار میکنی یعنی. بچه هاتو داری یا نه. تا اینکه اینجا پیدات کردم، همه آرشیوتو از 2013 خوندم. خیلی خوشحالم که دیگه ترس از دست دادن جوجه هاتو نداری. ولی خیلی متاسف شدم که راهش انقدر سخت بود. امیدوارم دیو لعنتیت هم بمیره. انصاف نبود هیچکدوم از اینا. :*

    لایک

    • چقدر از دیدن یه دوست قدیمی خوشحال میشم. مرسی که کامنت گذاشتین و مرسی که گفتین از خواننده های قدیمی هستین. بله سخت بود. من نتونستم سفرنامه م رو تکمیل کنم. تکرارش هنوز درد داشت. به هر حال مثل پروژه ای بود که انجام شد و سعی کردیم تا جایی که میتونم درست انجامش بدم.

      لایک

  4. to mahi mah… to alii hasty.. khahesh mikonam ino ghabol kon. manam vancouver hastam . agheh yeh roozi hoseleh dashti, delet khast kafiyeh yeh email behem bedi. az khodameh bebinamet. khodam ham ba in gholeh bi shakho domeh avazi be esmeh depression va stress koli saro kaleh zadam va mizanam. vali yeh pesareh 2 salo nimyeh ba mazeh daram. onam dosst dareh doresh shologh basheh. nooshi man to ro az neveshtehat bishtar az 13 saleh mishnasam. on mogheha man toronto bodam. to Iran. alan dasteh sarnevesht har domon ro avordeh yek shahr. dost daram bebinamet agheh khodet doost dashti faghat yeh email bedeh. baz ham migham to khili khili mahi khili ziyad

    لایک

    • :))) سلام، اون خوبم ته متن یعنی حالم خوبه… نه اینکه خودم خوبم. من از نزدیک به این خوبی نیستم مریم عزیز. من کمی درونگرا، مردم گریز و خسته هستم. فکر نکنم زیاد هم مهربون باشم. خلاصه میترسم از نزدیک ببینین و جا بخورین که پس کوش اون نوشی… من اینجا راحتتر مینویسم. خود خودمم. اما از نزدیک سعی میکنم زیاد درونیاتم رو نشون ندم. با این حال، شما توی فیس بوک نیستین؟ بلکه هم شما منو دیدین، از کنارم بارها رد شدین توی خیابون و نشناختین 🙂 من نسبت به عکسم الان خیلی پیرتر شدم با اینکه دو سال و نیم گذشته اما خیلی خیلی پیرتر شدم

      لایک

  5. نوشی عزیزم سلام . من خیلی سال پیش میخوندمت . همون سالهایی که دنبال راه چاره واسه حضانت بچه ها بودی . بعد یه دفعه گمت کردم و نگرانت بودم . نمیدونم چی باعث شده بود که همیشه به یادت باشم و دل نگرانت . شاید اینکه منم نوشی صدا میکنن . حتی تو وبلاگ صحرا مثل هیچکس سراغتو گرفتم و خبری ازت نداشتن . تا اینکه از طریق خود صحرا فکر میکنم تونستم پیدات کنم . البته تا مدتی مجبور بودم با فیلتر شکن بخونمت که خوب خیلی برام سخت بود .ولی چندروز پیش دوباره بدون فیلترشکن چک کردم و دیدم بعللهههه نوشی عزیزم اینجاست .
    بهرحال میخوام بگم تو برای من نمونه بارز یه مادر عاشق فداکار جسور هستی . مادری که بچه هاشو با چنگ و دندون نگه داشت . واقعا خارج از هر تعارف تو مایه افتخار جامعه زنان ایرانی هستی . بهت حق میدم خسته باشی . کم سختی نکشیددی برای اینکه بچه هات به سامان برسن ولی از خدا میخوام دلت رو هرروز آرومتر وشادتر کنه . صورت بسیار دلنشینی داری . پراز مهربونی . خیلی بهم چسبید که عکستو دیدم . من بارها و بارها با تو و جوجه ها خندیدم و بارها گریه کردم . چقدر بجه هات مودب هستن . چقدر مودبانه فارسی صحبت میکننن . هر سه تون رو دوست دارم دوست نادیده من . زندگی رو زندگی کن عزیزم .

    پسندیده شده توسط 1 نفر

    • الان خیلی خیلی خسته م. روحی، جسمی… و خدا میدونه چقدر خوندن این کامنت خوشایند بود. خستگی از تنم رفت. مرسی که برام مینویسین. مرسی که تنهام نمیذارین.

      لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.