توی ترکیه وقتی خونهای رو اجاره میکنین، باید همه قبضها به نام خودتون باشه. به همین دلیل صاحب آخرین خونهای که اجاره کرده بودم منو مکلف کرد که همه قبضها رو از آب و برق بگیرین تا تلویزیون و اینترنت به اسم خودم بکنم. اما وقتی رسید به بطری آب آشامیدنی بیست لیتری که یه شرکت خصوصی میاورد، کوتاه اومد و گفت: «اینو دیگه نمیخواد عوض کنی. خبر هم نمیخواد بدی، اینا خودشون هفتهای یه بار برات آب میارن و همون موقع هم پولش رو میگیرن. اگه توی خونه راهشون بدی آب رو تا آشپزخونه هم میارن.» منم گفتم خب و این جوری شد که هفته اول با سلام و صلوات و زبان اشاره به آقایی که آب آورده بود گفتم بیاد توی خونه و آب رو تو آشپزخونه بذاره. حالا خودم که غریبه و ناشناس بودم هیچی، توی خونه هم که اومد متوجه شد وسایل هم عوض شدن. هفته دوم دوباره همون آقا اومد و آب رو آورد و دم رفتن ازم حال صاحبخونه رو پرسید که گفتم خوبن، حتی برای اینکه نشون بدم خیلی ترکی بلدم تهش یه سلام میرسونن هم چسبوندم. اما هفته سوم که بازم همون آقا اومده بود، دیگه طاقت نیاورد و سراغ سلیم بی صاحبخونه رو گرفت و گفت چرا دیگه اینجا نیستن. منم که دیگه تقریبا مطمئن بودم میتونم مکالمه رو تا یه حد معقولی جلو ببرم، سرم رو بالا گرفتم و با صدای رسایی گفتم که من ….
…..
اینجا بود که اشتباه کردم، اشتباه بدی هم کردم چون به جای استفاده از کلمهای که میشد مستاجر و اجارهنشین، از کلمه ای استفاده کردم که معنیش میشد اجارهای، پولی…. و چشمتون روز بد نبینه هنوز جمله من زن اجارهای و پولی سلیم بی هستم تموم نشده بود که چشمم افتاد به رنگ پریده و دهن باز مونده طرف مقابل و فهمیدم احتمالا یه غلط بدی کردم که درست کردنش یه کمی سختر از سخته… و بلافاصله با صدایی لرزون اضافه کردم» «منظورم از اجارهای اینه که من پول دادم و این خونه رو اجاره کردم. یعنی اونا از این خونه رفتن، دیگه اینجا نیستن، حالا دیگه من اینجا زندگی میکنم و بهشون پول میدم. یعنی من هر ماه پول میدم برای خونه، چون دیگه من اینجام…» و میخواستم همچنان توضیح بدم که آقای آب آورنده شرکت آب آشامیدنی با لحن دلداریدهندهای توی حرفم پرید و گفت: «خب خواهر جان، فهمیدم، فهمیدم باشه. تو پولی نیستی، فقط برای خونه پول میدی.. خونه رو اجاره کردی. میشه اجارهنشین، نه اجارهای، نگران نباش…. فهمیدم، فهمیدم!» و سرشو پایین انداخت و رفت!
خیلی حال بدیه وقتی آدم از اینجور اشتباهات میکنه!
با فاصله زمانی ممکنه آدم خنده اش هم بگیره اما همان موقع خیلی ناجوره!
لایکلایک
من تا مدتها دیگه به این آدم رو نشون ندادم که، تا مدتها کار بچه ها بود باز کردن در و تحویل گرفتن آب… بعدش یواش یواش حل شد تا حالا که بعد از تقریبا هشت نه سال تونستم راحت بنویسمش 🙂
لایکلایک
سلام. این اولین مطلب شما هست که من خوندم. ماجرای بامزهای بود ولی آخرش معلوم نشد که بین صاحبخونهی شما و اون آقا چی گذشته بود که اینطور دورادور هوای همدیگه رو داشتند.
لایکلایک
خب پس معلومه که با اخلاق همسایگان ترک ما آشنا نیستین. ترکهای ترکیه به شدت کنجکاو هستن، خصوصا در شهرستانها و خصوصا شهری که من زندگی میکردم. حتی برای من چند بار پیش اومد که وقتی از خرید برمیگشتم همسایه میپرسید چی خریدی! ازتون میپرسیدن کجا میری یا از کجا میای و مهمونت کیه و ….. این جور کنجکاویها بعد از مدتی کمی عادی میشه. در شهرهای بزرگتر کمتر باهاش مواجه هستین اما قونیه منو یاد اصفهان می انداخت! 🙂
لایکلایک
وای من از این گندها زیاد زده ام. جوری که به هیچ وجه نمی شد اوضاع را جمع و جور کرد. در اکثر مواقع این اشتباهات معناهای بدجوری پیدا می کنند که بیشتر باعث شرمندگی می شه. خاطراتم را تعریف می کنم تا باعث تفریحتون بشه.
یک بار پنج دقیقه راجع به Vibrator سخنرانی کردم در حالیکه منظورم یک مفهوم کاملا انتزاعی بود. بعد همه کبود و سیاه شده بودند و نمی دونستند چطوری من را خفه کنند که دیگه ادامه ندهم. بدتر از اون اینکه یک بار می خواستم از آقای محترمی بپرسم که آیا آچار پیچ گوشتی داره و عوض Screw driver از چیزی مثل Screw er استفاده کردم که سه روز خحالت می کشیدم از خونه بیام بیرون.
یک هم Hostility را به جای Hospitality به کار بردم و تازه خوشحال هم بودم که من چقدر خوب بلدم از میزبانمان تشکر کنم.
می بینی نوشی خانوم؟ مثل اینکه ما همیشه در کوچه های ترجمه سردرگم هستیم
لایکلایک
:)) جالب بود و البته منم از این اشتباهات کم نداشتم. گاهی فکر میکنم همه ش رو بنویسم خودش میشه یه کتاب خنده!
لایکلایک