تابستان تهی

تا جایی که یادم میاد امسال اولین سالیه که بخاطر تموم شدن تابستون حالم گرفته. اصلا حوصله پاییز رو ندارم. از تابستون هیچی نفهمیدم. راستشو بخواهین امتحان ترم تابستونی فشار زیادی بهم آورد. شرحش مفصله و زیاد هم مهم نیست که جریان چی بوده، فقط این که از دو هفته مونده به پایان ترم میدونستم حالم خوب نیست و خرابتر هم خواهد شد. هفته آخر دیگه جونم داشت بالا می اومد. با خودم گفتم «فقط همین هفته رو دوام بیارم… فقط همین هفته.» امتحان پاس شد. نمره هم خوب بود. اما دقیقا از فردای همون روز من دیگه نفس نداشتم.
دیو اومده بود.
تابستون به افسردگی شدید گذشت. اگه چیزی منو به زور از خونه بیرون نمیکشید بیرون نمیرفتم. به یه سری کارها بر حسب وظیفه میرسیدم و بقیه رو به بعد موکول میکردم. زندگی تعطیل بود. گاهی زور میزدم و همه توانم رو جمع میکردم تا مثلا توی یه جمعی حاضر بشم، لبخند بزنم و اجتماعی باشم، یه متن خوب بنویسم و سعی کنم شاد باشم، بیرون برم و جوری رفتار کنم که صد سال کسی نفهمه خوب نیستم. موفق هم میشدم اما بعدش تا چند روز تهی بودم. تمام تابستون با صبوری منتظر موندم تا برگردم به حال عادی. الان چند روزه که خوبم. یه لیست تهیه کردم از همه کارهایی که باید انجام میدادم و عقب افتاده بود، یکی هم از کارهایی که حالا باید انجامشون بدم. 
وقت نیست، وقت نیست! باید دنبال قطار زندگی بدوم… کلی کار سرم ریخته و من مثل خرسی که فصلها رو قاطی کرده انگار تازه از خواب زمستونی بیدار شدم. 
.
پی‌نوشت:
نمیدونین عادی زندگی کردن چقدر خوبه.

یک دیدگاه برای ”تابستان تهی

  1. این حس افسردگی خیلی بد چیزیه، تمام انرژی آدم رو میکشه، یه جورایی آدم میشه مثل قانون دوم نیوتن که جسمی که در حال سکون هستش تمایل داره در همون حال بمونه 🙂 البته من سعی کردم حسابی خودم رو سرگرم کنم با ورزش و کار و پروژه و ۱-۲ هفته همست با یه دختر شیطونی آشنا شدم که حسابی رنگ و روی زندگیمو داره عوض میکنه
    به قول سعدی
    گفتم آهن دلی کنم چندی/ندهم دل به هیچ دل بندی
    سعدیا دور نیک نامی رفت/ نوبت عاشقیست یک چندی
    🙂

    لایک

  2. نوشی جون حالا همه کارها هم انجام نشدند در زمانی که تعیین کردی هیچ اشکالی نداره. یواش یواش به همه شون می رسی. خودت رو خسته نکن. کار که تمومی نداره دختر خوب. اینها رو هم به ضرب و زور انجام بدی باز هم از راه می رسند! 😉

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.