یادگار دوست

لبخندزنان ادامه دادم: «خلاصـه، حکایت میگه که خدا به آدم گفت چون یه بار اسیر وسوسه حوا شدی، جریمه‌ت اینه که تا آخر عمرت اسیرش باشی و حرف حرف حوا باشه.» آلوشا بدون معطلی گفت: «خب اونوقت این خدای مهربون واسه حوا هیچ جریمه‌ای نداشت؟» یه خورده صورتم توی هم رفت. گفتم: «چرا، داستان این جا تموم نمیشه. اتفاقا به نظرم به عکس جریمه بامزه آدم، جریمه حوا دردناک هم هست، چون خدا رو میکنه به حوا و میگه بهت دردی میدم که اگه مبتلا بشی هرگز دردی از اون بالاتر نکشی و اگه مبتلا نشی دنبال هزاران درمان بری که به درد مبتلا بشی.» و چون مطمئن نبودم معنی حرفم رو فهمیده باشن، به صورتشون با دقت نگاه کردم و گفتم: «میدونین کدوم درد رو میگفت؟» و میخواستم خودم جوابشو بدم که ناشا با صدای بلند گفت: «گاز معده؟»
.
.
آخه نفخ کجا، مادر شدن کجا؟
🙂
فکر کنم بهتره دوباره بساط چای نبات خونه رو راه بندازم.

یک دیدگاه برای ”یادگار دوست

  1. یاد باد پیچ افتادم! یادتون هست؟ گردبادی که می پیچه و می ره؟
    راست میگه ناشا! من که بادپیچ می شم می خواهم دنیاش نباشه! می شه به درد پریودیک هم این التفات الهی را ربط داد. یا درد زایمان در هر صورت این اندرون ما خانم ها است که قربانی میوه دانش می شه. چه بهای سنگینی!
    واقعا دلم می خواست در رابطه با کلام و کاربرد زبان فارسی با کسی مثل ناشا که درک انتزاعی تری از زبان فارسی داره حرف بزنم. از طرف من از اینکه این همه ایده به من می ده تشکر کنید.
    راستی قصه ساز زدنش به کجا رسید؟
    هفته پیش از شاگران کلاسم پرسیدم که چه کسی موسیقی را دوست داره و چه کسی حرفه ای اینکاره؟ از جواب هائی که دریافت کردم و از اینکه فهمیدم این بچه ها برای خودشون یک پا نوازنده حرفه ای هستند دست و پام را گم کردم! انشالله ناشای شما هم همه را شگفت زده کنه.

    لایک

    • هنوزم ساز میزنه. ادامه داره و البته پشتکارش ستودنیه چون من هیچ هزینه خاصی برای این کار نمیکنم بجز اجاره کردن ساز… خودش جلو میره و گاهی آرزو میکنم کاش شرایط برای همه ما بهتر بود./ ای بابا ما هنوز کلی به بادپیچ و این یه شاهکار آخر میخندیم.

      لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.