آلوشا از همه تشکر کرد. خیلی هم هیجان زده بود. این عکس رو هم بهم داد که اینجا بذارم و گفت که به اون چیزی که میخواسته رسیده. 🙂
پینوشت:
نمیدونم چقدر با نوشته های قدیمی من آشنا هستین، اما بزرگترین عشق این پسر همه عمرش رانندگی بوده و البته ناگفته نمونه که یکی از بزرگترین آرزوهاش وقتی که مهد میرفت این بود که من بونکر سیمان بخرم و با اون ببرمش مهد.
الوشا جان مبارکه . امیدوارم مرحله لرنر رو به خوبی پشت سر بزاری و خودت تنها بتونی رانندگی کنی. به امید روزای خوب برای خودت وخواهری
اما نوشی جان من از وقتی پسرم لرنر رو گرفت کارم در اومد . هر بار که باهاش بیرون می رم باید ایشون رانندگی کنن . تا تگ ال رو به ماشین وصل کنه و با سرعت مورچه ای نا بلدش رانندگی کنه و ما برسیم به مقصد باید یه بیست دقیقه ای بیشتر وقت بزارم تازه بعد هم که می رسم باید درایو لگ رو بنویسم و امضا کنم . خلاصه انگار من دوباره ال رو گرفتم
لایکلایک
یعنی بیچاره شدم رفت پی کارش دیگه :)))
بابت تبریک هم ممنونم. هم از طرف خودم هم از طرف آلوشا
لایکلایک
مبارکش باشه.
امیدوارم همه آرزوهای کوچک و بزرگش برآورده بشن 🙂
لایکلایک
🙂 مرسی خاله شیرین نازنین، امیدوارم یه روزی همدیگه رو ببینیم.
لایکلایک