آلو

جزئیاتش زیاد یادم نمونده، حتی شاید اگه دیگران بعدها بهش اشاره نکرده بودن منم به مرور زمان به کل فراموشش کرده بودم، اما با کم و زیاد، به هر حال آلو توی خاطرات من جا خوش کرده. بعد از اون دو تای دیگه هم اومدن که یه کمی با قصه‌سرایی‌های خودم همراه بودن. اما در مورد آلو وضعیت فرق داشت، همه چیز جدی و واقعی بود، بدون دخل و تصرف من. قصه‌سرایی نمیکردم، اون اونجا بود. حضور داشت.
آلو اولین دوست من بود، دوست خیالی. من تصوری از شکل و قیافه‌ش ندارم، یعنی یادم نمونده. نمیدونم دختر بود یا پسر، نمیدونم از کجا و چرا اومده بود، حتی نمیدونم کی اومد و تا کی موند، اما دوست خوب من بود. من هیچوقت حضورش رو پنهان نکردم.
واکنش خانواده‌م خصوصا مادرم با قضیه دوست خیالیم خوب بود. راحت پذیرفتش. هیچوقت نادیده‌ش نگرفت، بخاطر دوست خیالی داشتن نگرانم نشد، بهم نخندید، منو پیش دکتر نبرد، از دیگران مشورت نگرفت، سعی نکرد برام دوست واقعی پیدا کنه یا مسیر زندگیمو عوض کنه… کنار اومد و منتظر موند تا روزی که بهش گفتم آلو دیگه واسه همیشه رفته.
بچه‌های من به اون مفهومی که من دوست خیالی داشتم، اونقدر جدی، اونقدر دائمی و مهم، دوست خیالی نداشتن. شاید چون دو تا بچه پشت سر هم و همبازی هم بودن. شاید هم دلیل دیگه‌ای داشت. اما اگه داشتن هم مشکلی نبود. مطمننم با موضوع خوب کنار می اومدم.
شما چی، شما دوست خیالی داشتین؟
=
=
پی‎‌نوشت:
نه! خیلی ممنون، من اسکیزوفرنی ندارم! شوخی نمیکنم. برای من اسکیزوفرن بودن شوخی یا ناسزا نیست. یه واقعیته، یه بیماری مثل سینوزیت، فقط موضوع اینه که من واقعا مبتلا به اسکیزوفرنی نیستم، هیچوقت نبودم. 🙂

یک دیدگاه برای ”آلو

  1. مال من هنوز که هنوزه نرفته! زیاد با هم حرف می زنیم. اما راجع بهش صحبت نمی کنم چون می ترسم بقیه فکر کنند یک چیزی کم دارم.

    لایک

    • بله، چون اون خیالپردازیه که همه دارن. دوست خیالی یه خیال کاملا جدیه واسه بچه ها… یعنی حتی در حد اختصاص دادن یه صندلی خالی به اون دوست.

      لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.