دیو، دیو

یه خروار کار سرم ریخته. دو تا امتحان سخت، یه پروژه وحشتناک حسابداری. همه ش هم تا آخر هفته وقت دارم. دارم دیوانه میشم.
غمگینم. یه تهی، یه تهی سیاه ته قلبم هست که میترسم آخر روحمو هم سیاه کنه. نه میتونم درس بخونم، نه میتونم سر جام بشینم، نه میتونم غذا بخورم، نه میتونم بخوابم. نه دلم میخواد با کسی صحبت کنم، نه راهی برای فرار دارم.
دیو، دیو، دیو سیاه….

یک دیدگاه برای ”دیو، دیو

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.