بیمقدمه میگه: «مامان از بس با ماژیکای رنگیرنگی* روی نکتههای مهم خط کشیدم دوستام بهم میگن انگار یونیکورن روی جزوهت استفراغ کرده.» میگه و غشغش میخنده. میدونم چی میگه، اما خودمو میزنم به اون راه و میگم: «کی استفراغ کرده؟» میگه: «یونیکورن، از اونایی که شاخ دارن.» شیطنتم میگیره. میگم: «گاو رو میگی؟» بلندتر میخنده و میگه: «نه مامان، اسب. از این اسبا که یه دونه شاخ دارن.» رسیدم به همون جایی که میخواستم. میگم: «آهان تک شاخ رو میگی.» میگه: «آره از همین تخ شاخا.» سعی میکنم جدی باشم: «از چیا؟» میگه:»تخ شاخ. خودتون الان گفتین.» اصلاح میکنم: «تک شاخ.» تکرار میکنه: «تک چاخ»… دیگه نمیتونم جلوی خندهمو بگیرم. حالا هر دومون داریم ریسه میریم. هی میگم چی و اون هی سعی میکنه درستش کنه. بلاخره به سختی خودمو کنترل میکنم و بهش میگم: «دختر جون، تک شاخ، تک یعنی یه دونه، توی ورقای بازی به ورق یک میگی تک، درسته؟ همونه… شاخم که دیگه معلومه.» خودشو حمع و جور میکنه و به آرومی میگه: «تــک – شــاخ!»
تا آخر شب هر بار ازش کلمه رو میپرسم همین جوری تکرار میکنه اما من شک ندارم اگه بهش بگم تند بگو بازم میگه تخ شاخ، تک چاخ و همه کلمههای احتمالی دیگه.
.
*Highlighter Pen
