همیشه چیزی برای شادمانی وجود دارد

بی‌مقدمه میگه: «مامان از بس با ماژیکای رنگی‌رنگی* روی نکته‌های مهم خط کشیدم دوستام بهم میگن انگار یونیکورن روی جزوه‌ت استفراغ کرده.» میگه و غش‌غش میخنده. میدونم چی میگه، اما خودمو میزنم به اون راه و میگم: «کی استفراغ کرده؟» میگه: «یونیکورن، از اونایی که شاخ دارن.» شیطنتم میگیره. میگم: «گاو رو میگی؟» بلندتر میخنده و میگه: «نه مامان، اسب. از این اسبا که یه دونه شاخ دارن.» رسیدم به همون جایی که میخواستم. میگم: «آهان تک شاخ رو میگی.» میگه: «آره از همین تخ شاخا.» سعی میکنم جدی باشم: «از چیا؟» میگه:»تخ شاخ. خودتون الان گفتین.» اصلاح میکنم: «تک شاخ.» تکرار میکنه: «تک چاخ»… دیگه نمیتونم جلوی خنده‌مو بگیرم. حالا هر دومون داریم ریسه میریم. هی میگم چی و اون هی سعی میکنه درستش کنه. بلاخره به سختی خودمو کنترل میکنم و بهش میگم: «دختر جون، تک شاخ، تک یعنی یه دونه، توی ورقای بازی به ورق یک میگی تک، درسته؟ همونه… شاخم که دیگه معلومه.» خودشو حمع و جور میکنه و به آرومی میگه: «تــک – شــاخ!»
تا آخر شب هر بار ازش کلمه رو میپرسم همین جوری تکرار میکنه اما من شک ندارم اگه بهش بگم تند بگو بازم میگه تخ شاخ، تک چاخ و همه کلمه‌های احتمالی دیگه.
.
*Highlighter Pen
tak shaakh

برگزیده

نمیدونم این کار کیه، اما از نظر من باید طرح برگزیده سال میشد. =D

پی‌نوشت: دوستان گفتن آقای مجيد خسروانجم

11535889_10153471188272932_776405336852598712_n

برای آیدای پیاده‌رو

میدونی مشکل کی درست میشه؟ وقتی برمیگردی و اونوقت متوجه میشی هیچی مثل سابق نیست. انگار توی این مدت که نبودی ساعت برای تو ایستاده بوده و برای اونا در حرکت. دیگه از عادتهاشون سر در نمیاری، با خصلتهاشون هماهنگ نمیشی. یه چیزی توی تو مرده و به جاش یه چیز دیگه سبز شده. فکر میکنی اومدی خونه اما میبینی که با خونه‌ای که توی ذهنت داشتی فرق میکنه. آدما عوض شدن، محیط عوض شده، ارزشا تغییر کردن، بچه‌ها بزرگ و بزرگا پیر شدن، یه دنیای دیگه‌ست اصلا… عادتایی رو که در تو، طی این مدت ایجاد شدن هم حساب کن. یعنی اونا هم دیگه در تو اون آدم سابق رو پیدا نمیکنن. بعد همه چی سخت‌تر و سخت‌تر میشه. اون موقع دردش بیشتره. وقتی تو مملکت خودتم غریبی.
باید برای همه اینا آماده باشی. باید این جوری به برگشتن فکر کنی که اینم یه مهاجرت دیگه‌ست. عین روز اولی که اومدی اینجا، با این تفاوت که سرخوردگی توش بیشتره. باید جون‌سخت باشی. اگه نه مثل خیلیای دیگه که هی رفتن و هی برگشتن میشی چوب دو سر سوخته.
اینا رو ننوشتم که منصرفت کنم، یا بخوام چیزی رو بهت بگم با این خیال که لابد بهش فکر نکردی. اینا رو نوشتم چون تمام ده – یازده سال گذشته که از ایران اومدم بیرون، یعنی مجبور شدم فرار کنم و ییام بیرون، شبی نبوده که به برگشتن فکر نکرده باشم و شبی نبوده که به همین نتیجه نرسیده باشم… و حالا حتی برای آدمی مثل من که اینجا هم جا موند و نتونست با جامعه هماهنگ بشه، برگشتن بی‌فایده‌ست‌.
دردناکه، اما من مجبورم اینجا بمونم و روزها رو به شبها و امروز رو به فردا ببافم تا بلاخره یه روز همه چی تموم بشه.

جوجه‌های آخرالزمان

باید خودم توی اینترنت دنبالش میگشتم اما نمیدونم چی شد که تا رسیدم خونه پرسیدم تای‌چی چیه و وقتی معلوم شد جریان از چه قراره، بساط خنده و شوخی چند ماهشون رو فراهم کردم!
جریان از این قراره که چند وقت پیش به دکتر گفتم دیگه حتی نمیتونم دنبال اتوبوس بدوم. دکتر که انگار از جمله من فقط دویدنش رو شنیده بود و برداشتش این بود که لابد منم مثل خیلیای دیگه میرم میدوم، سرش رو تکون داد و با تاکید گفت: «دیگه دویدن رو بذار کنار. تای‌چی جانشین مناسبیه.» منم که نمیدونستم اینی که میگه چیه، به سختی کنجکاوی خودمو کنترل کردم تا برسم خونه و ته توی جریانو دربیارم.
خب نتیجه معلومه! از وقتی به بچه‌ها گفتم چون نمیتونم دنبال اتوبوس بدوم دکتر پیشنهاد کرده به جای دویدن برم سراغ تای‌چی، مدام ادای منو درمیارن که تای‌چی‌کنان سعی میکنم خودمو به ایستگاه اتوبوس برسونم.
.
Yang-single