یکی داستان است پر آب چشم

ای بابا، سر صبحی ناشا چنان چیزایی راجع بهم گفت که اگه صد سال به زندگی خودم فکر میکردم این قدر سخت به نظرم نمی اومد!
تازه میخواستم صبحونه آماده کنم که اومد کنارم ایستاد و پرسید: «به نظر خودتون چطور آدمی هستین؟» بلند خندیدم و گفتم: «بی نظیر!» اما تا جشمم به دفتر و دستکش افتاد پرسیدم جریان چیه و گفت قراره ده تا صفت از یه آدمی که میشناسه بنویسه و بعد به زبون شعر اونو به یه چیزی تشبیه کنه.
اینو که گفت منم شروع کردم به شوخی کردن در مورد خودم و خوب که خنده هامونو کردیم بهش گفتم: «حالا بنویس مامانم عین سگه. هم سال سگ به دنیا اومده و هم صفات معقول سگانه داره، ضمنا مبارز و وفادارم هست.» گفت: «اما من نوشتم شما دونه قهوه هستین.» بعد خیلی جدی سرشو تکون داد و گفت: «اول قهوه رو از گیاهش جدا میکنن؛ مبسوزوننش، له و خوردش میکنن، برای پول میفروشنش* و بعد تو  آب میجوشوننش، ولی آخرش میشه یه فنجون قهوه و دنیا بدون قهوه یعنی هیچی.»
.
زندگینامه م رو به اولین فیلمساز هندی در حال گذر، میفروشم!
D=
.
.
* همیشه گفتم از همه سختیهای دنیا یه فساد بوده و یه اعتیاد که من دچارش نشدم، اینم دخترم دستی دستی بهم چسبوند!
.
.
پی نوشت: از دیروز که به طور اتفاقی چند ثانیه صدای ضجه زدن اون سگ رو شنیدم تا الان حالم هیج خوب نیست. آدم بودن پیشکش، کاش حداقل مثل سگ صفت داشتیم.

یک دیدگاه برای ”یکی داستان است پر آب چشم

  1. آخی الهی ناشای دوست داشتنی … چه تعبیر قشنگی از مامان نوشی اش داره، این مامان نوشی با اون قلب بزرگ و مهربون و صدای مهربون و مخملی. مامان ها واقعا همین اند، دنیا بدون شون یعنی هیچ!

    لایک

  2. نوشی جان به خاطر دل مهربونت این اخبار جگرخراش را دنبال نکن. من فقط عکس یک سگ را با دهن و دست و پای بسته دیدم روزم سیاه شد.

    لایک

    • معمولا دنبال نمیکنم. دنبال هم بکنم اصلا راضی به دیدن عکس و فیلم نیستم. رفتم یه پتیشن امضا کنم، خودکار فیلم رو پخش کرد. من تا بگردم ببینم کجای صفحه ویدئو هست چند ثانیه صدای سگ رو شنیدم… دیگه طاقت نیاوردم کل صفحه رو بستم.

      لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.