جوجه ها

اینو ناشا برام فرستاده! یادداشت زیرش هم نوشته خودشه. هی هم غش غش میخندید و به قیافه گربه توی عکس سمت راست اشاره میکرد.
روز مادر کی بود؟

Untitled

باطل اباطیل*

من یه چند روزی خیلی آروم بودم. حالا نیستم.
به خودم میگم کی زندگی به من فرصت نفس کشیدن داده بوده که این بار داده باشه؟ همینه. همیشه همین بوده.
«همه چیز باطل است، بیهودگی است، بیهودگی است. تکرار است.*»
.
*از سلیمان پیامبر
پی نوشت: من زورم به خودم میرسه… خوب میشم. میدونم.

سال نوی همگی مبارک

براتون بهترینها رو آرزو میکنم. من امسال بعد از سالها، واقعا بعد از سالها احساس میکنم دارم سال خوبی رو شروع میکنم. قلبم آرومه و فکر میکنم توی مسیر درستی هستم. امیدوارم برای همه شما هم همین طور باشه.

 

1

2

 

 

 

بی مقدمه

ساعت نزدیک شش و نیم صبحه. سحرخیز نشدم، فقط هنوز نخوابیدم! یه فرصت کوچولو دستم اومده بود، نشستم یه نفس سه تا فیلم ایرانی دیدم. هر سه تاشون هم خوب بودن، فقط یکیش نفسمو برید، حالم گرفته شد.*
خیلی چیزا هست که دلم میخواد سال آینده اتفاق بیفتن. به نظرم این خبر خوبیه. وقتی آدم چشم امید داره و منتظر اتفاقای خوبه، یعنی یه کمی از افسردگی دورتر ایستاده. راستش فهرست این چیزا که دلم میخواد اتفاق بیفتن خیلی طولانیه و تازه این جدای از فهرست آرزوهاییه که دارم. واسه همین من فقط دوتاشو اینجا مینویسم. بعد از اگه حوصله ش بود تکمیلش میکنم.
توی سال جدید دلم میخواد یه کمی از این خلوت خودخواسته و انزوایی که دچارش هستم دربیام. برگردم به همون روحیه قدیمیم. من آدم اجتماعی و فعالی بودم. کلی دوست خوب و صمیمی و همزبون داشتم. توی این سالها خودمو هم از دست دادم چه برسه به دوستام. دلم میخواد دوباره وارد اجتماع بشم. آمد و رفت کنم. دوستای جدید پیدا کنم.
و یه چیز دیگه، سه سال پیش وقتی دوباره شروع کردم به نوشتن حالم هیچ خوب نبود. خیلی از شماها که اون دوران با من چت کردین احتمالا متوجه بهم ریختگی من شده بودین. اگه بتونم در مورد گذشته بنویسم یعنی اونقدر ازش فاصله گرفتم که بتونم بدون درد کشیدن ازش صحبت کنم… دلم میخواد به اینجا برسم. دلم میخواد بتونم بنویسم که چی بهم گذشته بود.
دیگه؟ هیچ! فعلا هیچی! یه زمانی آرزو داشتم بتونم بخوابم. حالا دیگه چندان شباهتی به آرزو نداره. پیر شدن داره کار خودشو انجام میده. دیگه از خوابیدن فراری نیستم. این یکی دو شب رو نگاه نکنین، ناپرهیزی بوده.
برم بخوابم… صبحتون بخیر.  🙂


.
.
*قندون جهیزیه، جامه دران، رخ دیوانه

عناوین

-امسال گندما جوونه زدن و قد کشیدن، ماشهام جون نگرفتن.
-هنوز چند قلم از خریدای عید مونده. امیدوارم فردا بتونم تکمیلش کنم.
-اینجا هوا سرده. بارونیه و نمناک. امسال قید چهارشنبه سوری رو زدم.
-ساعت سه صبحه.. برم بخوابم.
-خوب باشین، خوب بمونین.