بی مقدمه

ساعت نزدیک شش و نیم صبحه. سحرخیز نشدم، فقط هنوز نخوابیدم! یه فرصت کوچولو دستم اومده بود، نشستم یه نفس سه تا فیلم ایرانی دیدم. هر سه تاشون هم خوب بودن، فقط یکیش نفسمو برید، حالم گرفته شد.*
خیلی چیزا هست که دلم میخواد سال آینده اتفاق بیفتن. به نظرم این خبر خوبیه. وقتی آدم چشم امید داره و منتظر اتفاقای خوبه، یعنی یه کمی از افسردگی دورتر ایستاده. راستش فهرست این چیزا که دلم میخواد اتفاق بیفتن خیلی طولانیه و تازه این جدای از فهرست آرزوهاییه که دارم. واسه همین من فقط دوتاشو اینجا مینویسم. بعد از اگه حوصله ش بود تکمیلش میکنم.
توی سال جدید دلم میخواد یه کمی از این خلوت خودخواسته و انزوایی که دچارش هستم دربیام. برگردم به همون روحیه قدیمیم. من آدم اجتماعی و فعالی بودم. کلی دوست خوب و صمیمی و همزبون داشتم. توی این سالها خودمو هم از دست دادم چه برسه به دوستام. دلم میخواد دوباره وارد اجتماع بشم. آمد و رفت کنم. دوستای جدید پیدا کنم.
و یه چیز دیگه، سه سال پیش وقتی دوباره شروع کردم به نوشتن حالم هیچ خوب نبود. خیلی از شماها که اون دوران با من چت کردین احتمالا متوجه بهم ریختگی من شده بودین. اگه بتونم در مورد گذشته بنویسم یعنی اونقدر ازش فاصله گرفتم که بتونم بدون درد کشیدن ازش صحبت کنم… دلم میخواد به اینجا برسم. دلم میخواد بتونم بنویسم که چی بهم گذشته بود.
دیگه؟ هیچ! فعلا هیچی! یه زمانی آرزو داشتم بتونم بخوابم. حالا دیگه چندان شباهتی به آرزو نداره. پیر شدن داره کار خودشو انجام میده. دیگه از خوابیدن فراری نیستم. این یکی دو شب رو نگاه نکنین، ناپرهیزی بوده.
برم بخوابم… صبحتون بخیر.  🙂


.
.
*قندون جهیزیه، جامه دران، رخ دیوانه

یک دیدگاه برای ”بی مقدمه

  1. نوشی جون امیدوارم آرزوهای خوبت محقق بشن و چه بسا اتفاقات غیر منتظره خوب دیگری هم برات پیش بیان و از ته دل خوشحالت کنند 🙂
    سال نو مبارک. امیدوارم از لحظه تحویل سال در کنار جوجه های دوست داشتنی به همه تون خوش بگذره.

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.