آلیسون آذر: «اگرچه قلبم سنگینی می کند اما امیدم بسیار قوی ست. خواهش می کنم کمکم کنید بچه هایم را پیدا کنم.»
روز جمعه 21 آگوست (30 مرداد 1394 شمسی) من متوجه شدم که 4 فرزند کانادایی من: شروان (دختر 11 ساله)، روژوان (دختر 9 ساله)، درمیس (پسر 7 ساله) و می تان (پسر 3 ساله) توسط پدرشان (همسر سابق من) به نام سارن آذر ربوده شده اند.
صبح 21 آگوست ساعت 4:30 پلیسی به درب خانه من مراجعه و این خبر وحشتناک را به من داد. از آن لحظه به بعد من در کابوس به سر می برم. وقتی روزها میگذرند و من خبری از فرزندانم نمی شنوم بیشتر دچار هراس می شوم.
سارن آذر (صلاح الدین محمودی آذر) یک کرد ایرانی است که از سال 1994 در کانادا زندگی می کرده است. او یک پزشک است که از سال 2007 هر ساله در نواحی کردستان عراق کار های بشر دوستانه انجام می داده است. من این تلاش سارن را در جهت تامین کمک های پزشکی برای پناهندگان تحسین و حمایت می کردم . برایم دانستن این نکته هراس آور است که سارن در کانادا و کردستان حامیانی داشته که به او این توانایی را داده اند تا بتواند این کودکان را از مادرشان جدا کند. به نظر می رسد سارن بچه هایم را به شمال عراق برده باشد، احتمال دارد به پایتخت آن منطقه –اربیل– پرواز کرده باشند. او این عمل را بر خلاف حکم دادگاه کانادا انجام داده و پلیس بین المللی دستور دستگیری او را صادر کرده است.
مراجع قضایی کانادا با دقت در حال پیگیری این موضوع هستند و تاکید دارند بهترین شرایط برای این بچه ها این است که در کانادا زندگی کنند. ولی اول بایستی آنها پیدا شوند.
سارن و بچه ها در فاصله روزهای 6-11 آگوست در پاریس -فرانسه- بوده اند. من متوجه شده ام که آنها بوسیله قطار به ناحیه دوسلدورف / ترویسدورف آلمان مسافرت کرده اند. آنها آخرین بار در تاریخ 13 آگوست در شهر کلن آلمان دیده شده اند. .
لطفا عکس های بچه ها را ببینید و این ماجرا را به اشتراک بگذارید. زندگی، مدرسه، دوستان و روابط اجتماعی آنها اینجا در کاناداست. ضروریست آنها پیدا شوند و به کانادا برگردند، جایی که تنها وطن و خانه آنهاست.
لطفا هر گونه اطلاعاتی که بتواند کمک کند را به شماره 2930-218-250 اطلاع دهید و یا پیامک کنید. هرچه زودتر این بچه ها پیدا شوند برای همه از جمله سارن هم بهتر است.
سپاس از تمامی شما، مردم فوق العاده شریفی که احساسات قلبی تان را نثار من و بچه هایم کرده اید. از شما که با آغوش گرم، با غذا و با پیشنهاد کمک به خانه من آمدید، شما که از طریق فضای مجازی با کلام مهربانتان و حمایتهای سخاوتمندانه تان مرا دلگرم کردید، بسیار ممنونم. شما برای من همچون نوری در این لحظات تاریک هستید.
قدردانی میکنم از فامیلم – پدر و مادرم، خواهر و برادرهایم و برادر زاده هایم که بدون شما من نمیتوانستم کاری بکنم و از خواهر بزرگم که از روز جمعه 14 آگوست از آن سر کانادا به اینجا آمد تا درکنارم باشد. او به من اطمینان خاطر داده که تا زمانی که بچه ها به خانه برگردند مرا ترک نخواهد کرد.
من میخواهم از فامیل سارن تشکر کنم برای کمکشان در جستجو برای پیدا کردن بچه هایم. من میتوانم تصور کنم که این شرایط برای آنها هم بسیار آزار دهنده می باشد.
من از مراجع قضائی و قانونی در تمام سطوح که ابتکار عمل قابل توجهی را برای یافتن محل بچه ها در کانادا و خارج از کانادا به کار بسته اند، بسیارصمیمانه تشکر می کنم.
اگر چه قلبم سنگینی می کند اما امیدم بسیار قوی ست. خواهش می کنم کمکم کنید بچه هایم را پیدا کنم.
.
پی نوشت از نوشی: لطفا فایل پی دی اف در دومین کامنت رو هم دنبال کنین.
😞😞😞😞😞 ايشالا پيدا شن
لایکلایک
با توجه به قوانین ایران، این خانم قانونا به جایی نمیرسه. کاش یکی به ایشون اینو میگفت که دنبال راه قانونی نباشه.
لایکلایک
نوشته: ديويد پوگليز / ترجمه: کورش اديب
Click to access NationalPostFarsi.pdf
اين داستانی تقريبا کليشه ای است.
آليسون جفری دختری از طبقه متوسط در مراتع آلبرتاست. او در خانواده ای محافظه کار بزرگ شده است و عضو جنبش جوانان حزب «محافظه کاران پيشرو» بود ولی پس از اخذ مدرک دانشگاھی در سياست به سمت مديريت بازرگانی تغييررشته داد. در حال حاضر او ھماھنگ کننده يک مھمانی خيريه در شھر ادمونتون است.
«سارن آذر» کردی است که برای فرار از تعقيب قضايی در ايران به دنبال اخذ پناھندگی در کانادا است. او به مسائل سياسی کردھا بسيار علاقمند است ولی ھمچنان در دانشگاه آلبرتا به عنوان پزشک تحصيل ميکند و در زمينه تحقيق روی بيماری آسم درخشش ھايی داشته است.
آنھا در يک جلسه کاری با ھم ملاقات ميکنند – او موفق به دريافت بورسيه ای از موسسه خيريه آليسون شده است – و عليرغم تفاوتھای فرھنگی بين آنھا، و يا شايد بخاطر اين تفاوتھای فرھنگی، از ھمان ابتدا جذب يکديگر می شوند.
اليسون ميگويد: «الان خنده دار به نظر ميرسد ولی من کاملا از خود بيخود بودم. او شخصيت بسيار گيرايی داشت. حضورش را حس ميکرديد».
طی سه سال بعد اليسون تبديل به «خانم آذر» شد. آنھا بين آلبرتا و ايالت بريتيش کلمبيا، محل کار سارن در رفت و آمد بودند و چھار فرزند دارند- دو پسر و دو دختر. يک داستان عاشقانه شاد.
اما به مرور زمان، سارن که مسلمان است ھرچه بيشتر در عقايدش خشک و انعطاف ناپذير شده و تمام توجه اش به مسائل سياسی کردھا معطوف گشته است. او تصميم ميگيرد خانواده اش را به خاورميانه ببرد. ازدواج آنھا از ھم ميپاشد و نبرد تندی بر سر کفالت بچه ھا در ميگيرد. آذر بچه ھا را با خود به تعطیلات ميبرد و ديگر برنميگردد. اليسون بعد ھا در می يابد که آنھا در روستای کوچکی در کردستان در شمال عراق به سر ميبرند.
اين داستان کاملا آشنا به نظر ميرسد ولی نکته ای در آن وجود دارد. شوھر سابق آليسون به لطف فعاليتھايش در جامعه کردھای کانادا در حزب محافظه کار ارتباطاتی دارد. او درروابط عمومی حزب محافظه کار در تلاش برای دخالت در عراق نقش برجسته ای داشته است. جيسون کنی در نقش وزير دفاع از او در برابر 50000 پيرو در توييتر خود تعريف کرد. سارن حتی به دفتر نخست وزير دعوت شد و استيفن ھارپر به گرمی از او استقبال نمود.
اما ھنگامی که اليسون از کنی و تيم وی برای بازگرداندن فرزندانش به خانه درخواست کمک کرد (نه يک بار، نه دو بار، بلکه چھار بار) آنھا از ملاقات با او خودداری کردند. کشورھای غربی قبلا برای منافع شھروندان خود در خاورميانه دست به عمل زده اند: ديپلمات ھای بريتانيا با فشار باعث استرداد دو مرد کرد شدند که در قتل ناموسی يک زن جوان بريتانيايی دخيل بودند. فشارھای دولت سوئد در عمليات نظامی کردھا برای آزادی يک دختر نوجوان سوئدی از اسارت تندروھای اسلامی نقش داشت. اما در حالی که نيروھای مجری قانون برای کمک به اليسون وارد عمل شده اند (پليس کانادا حکم جلب سارن را صادرنموده است و اينترپل يک «ھشدار قرمز» به ادارات پليس در سراسر جھان صادر نموده است) ھيچ عکس العملی از سوی دولت کانادا ديده نشده است. نه از سوی حزب محافظه کار و نه از طرف دولت جديد جاستين ترودو. اکنون بيش از شش ماه از ناپديد شدن فرزندان اليسون ميگذرد.
اليسون ميگويد: «چھار کودک کانادايی در يک منطقه جنگی به اسارت گرفته شده اند و به نظر نميرسد که کسی در حال انجام دادن کاری برای آنھا باشد. کانادا نفوذ زيادی بر روی کردھا در منطقه دارد. اکنون زمان آن فرا رسيده است که از آن استفاده کند تا فرزندان مرا به سلامت به خانه بياورد.»
سارن آذر سال 1994 به کانادا آمد. او در ايران بزرگ شد ولی ادعا ميکند که سه بار در آنجا زندانی و شکنجه شده است، دوبار برای مقالاتی در تشويق استقلال کردستان و يک بار برای برگزاری يک برنامه فرھنگی کردی. پس از فرار، او در نھايت خود را به کلگری رساند و تقاضای پناھندگی نمود. مسوولين بررسی پرونده سارن به او گفتند انتظار ميرود طی مدت يک سال اقامت دائم دريافت نمايد. او در کلاسهای زبان انگليسی ثبت نام نمود و در جامعه کردھای کانادا فعال گشت. اما سارن به سرعت مورد توجه سازمان امنيت و اطلاعات کانادا قرار گرفت. اين سازمان ادعا ميکند که او با حزب کارگران کردستان، يک سازمان تروريستی که بيشتر به نام PKK شناخته ميشود در ارتباط است.
PKK درگير يک نبرد طولانی خونبار با ترکيه است که ابتدا با ھدف ايجاد کشور مستقل کردستان شروع شد و اکنون با ھدف دستيابی به خودمختاری بيشتر برای کردھا در داخل ترکيه ادامه دارد. در بيش از چھار دھه بيش از 40000 نفر در درگيری ھا کشته شده اند و ھزاران نفر از کردھا به مناطقی از جمله عراق و سوريه گريخته اند. سازمان اطلاعات و امنيت کانادا ادعا ميکند که سارن مشوق «استفاده از خشونت» برای رسيدن به اھداف کردھا بوده است. او به شدت اين ادعا را تکذيب ميکند و مدعی است که سازمان اطلاعات و امنيت کانادا او و دوستانش را مورد آزار و اذيت قرار داده است، تلفن او را شنود کرده است، به آپارتمانش وارد شده و فايل ھای کامپيوترش را به سرقت برده است. عليرغم نگرانی ھای امنيتی، به سارن اجازه داده شد با ويزای دانشجويی در کانادا بماند. او به ادمونتون نقل مکان کرد تا در دانشگاه آلبرتا به تحقيق در رشته پزشکی بپردازد و به مرور زمان شبکه ای از ھواداران خود را ايجاد نمود که شامل اساتيد دانشگاه، فعالان حقوق بشر و نمايندگان مجلس از جمله سوند رابينسون از حزب دموکراتيک نوين NDP، رحيم جعفر از حزب اصلاحات و ديود کيلگور نماينده حزب ليبرال بود.
اما ھشدارھای سازمان اطلاعات و امنيت کانادا جلوی اعطای اقامت دائم کانادا و در نھايت اخذ تابعيت کانادا به او را گرفت. به وی گفته شد اگر کانادا را ترک کند به او اجازه ورود مجدد داده نخواھد شد. سارن ادعا ميکند که اين مساله مانع شرکت او در کنفرانس ھای پزشکی بين المللی گشت. او ھمچنين از آنچه وی نظارت دائمی سازمان اطلاعات و امنيت ميخواند خسته شده بود و به سازمان نظارت بر نھادھای اطلاعاتی يا کميته بررسی اطلاعات و امنيت (SIRC) شکايت برد. وکيل سارن، شيريش چوتاليا، بعدھا اعتراف کرد که زمانی که وی برای اولين بار به کانادا وارد شد سازمان اطلاعات و امنيت دلیل کافی و خوبی برای تحت نظر قرار دادن وی در اختيار داشت.
او به نشنال پست گفت: » او مانند کودکی در مغازه آب نبات فروشی بود. اينجا او ميتوانست کردی حرف بزند، کردی بنويسد (او به اين دليل در ايران زندانی شده بود) بنابراين وقتی به اينجا آمد ھيجان زده بود و با اشخاصی در سراسر دنيا که ميتوانستند از فرھنگ و ھويت کردی پشتيبانی کنند تماس گرفت. و برخی از آنھا از طرفداران PKK بودند.» اما چوتاليا ھمچنين گفت که سازمان اطلاعات و امنيت مطالعات مناسبی روی سارن انجام نداده بود. وی گفت: «اگر اينکار را انجام داده بودند در می يافتند که او چيزی بيش از يک فرد دانشگاھی صلح طلب و مشتاق نبود.»
در گزارشی که در سال 2000 منتشر شد SIRC اعلام کرد که سازمان اطلاعات و امنيت در مورد سارن اشتباه کرده بود. آنھا اعلام کردند که اطلاعاتی که سازمان اطلاعات و امنيت درباره سارن جمع آوری کرده بود قديمی بوده است. وزير سابق استان انتاريو، باب رای که در آن زمان يکی از اعضای کميته SIRC بود نوشت: «ھيچگونه شواھدی وجود ندارد که شاکی ھرگز چيزی غير از يک شھروند صلح طلب و مطيع قانون بوده است.»
اما حتی پس از اين تاييديه ھم دولت کانادا در اعطای اجازه اقامت دائم به سارن ترديد داشت. پس از گذشت دو سال ھنوز ھيچ تغييری ايجاد نشده بود تا در نھايت رابينسون به نفع سارن رايزنی نمود و با دخالت دولت ليبرال، اعتراضات سازمان اطلاعات و امنيت کنار گذارده شد.
چند سال از اين زمان به جلو ميرويم و زندگی برای سارن آذر روشن و اميدوارکننده به نظر ميرسيد. او با اليسون آشنا شده و ازدواج کرده بود و اليسون علاوه بر نگھداری از فرزندان (شاروان که اکنون 11 ساله است، روژوان 9 ساله، درسيم 7 ساله و ميتان 3 ساله) درآمد خود را به ھمراه مقداری از وجوه حساب پس انداز بازنشستگی اش برای پرداخت ھزينه ھای تحصيل پزشکی سارن اختصاص داده بود.
در نوامبر سال 2006 سارن شھروند کانادا شد. در ماه مه 2007 او يک پزشک شد. اکنون ميتوانست بدون محدوديت به مسافرت بپردازد. اما کنفرانس ھای بين المللی پزشکی که قبلا از آن سخن به ميان آورده بود ديگر اولويت اصلی وی نبود. در عوض شش ماه پس از اخد تابعيت کانادا او شروع به مسافرت به مناطق خودمختار کردھای شمال عراق نمود. بسياری از اين مسافرت ھا به قنديل، ناحيه ای کوھستانی در مرز ايران و عراق بود که مرکز فرماندھی PKK در آنجا قرار دارد.
در پاييز سال 2008 سارن به اليسون اطلاع داد که از او دعوت شده تا به کنگره ملی کردستان بپيوندد که نھادی در اروپا بود و توسط PKK برای حمايت از استقلال کردستان تاسيس شده بود. اليسون مخالفت خود را با اين امر اعلام نمود و ھشدار داد که اين امر به تحقيقات مجدد سازمان اطالعات و امنيت خواھد انجاميد. اليسون ھمچنين به او گفت که تمام وقتش را صرف ھدف استقلال کردستان کرده و از فرزندانش غافل شده است. مدارک نشان ميدھد که سارن به کنگره ملی کردستان پيوست. مسافرتھايش به قنديل ادامه يافت. در سال 2010 او به اليسون گفت که چندين روز را با مورات کارايالن، رھبر PKK گذرانده است که بنا به گزارشھای دولت آمريکا يک قاچاقچی مھم بين المللی مواد مخدر است.
در اين زمان ازدواج اليسون و کارن به نقطه شکست نزديک شده بود. اليسون قبل از ازدواج آنھا به دين اسلام گرويده بود. مراسم عروسی توسط يک امام برگزار شده بود. او لباسھای محلی کردی به تن کرده بود. اما اکنون سارن به اليسون دستور داد که در کمد لباسھايش ھر لباسی را که تا مچ دست و پايش را نمی پوشاند از بين ببرد. او ھمچنين با رفتن دخترشان شاروان به کالس شنا به خاطر اينکه بدنش در لباس شنا ديده ميشود، مخالفت نمود.
در ماه مه ھمان سال سارن خانواده را به منطقه ای محصور در شامل عراق برد. او آنھا را به مادر و خواھر و برادارانش معرفی نمود و بچه ھا از جايی که کردھا «سالن شھدا» مينامند بازديد کردند که مقبره ای است برای بيش از 3000 رزمنده ای که در نبرد با نيروھای ترکيه جان باخته اند. سارن ھمچنين از اردوگاھھای پناھندگان بازديد کرد و اليسون را به دليل اينکه وی را در کانادا و به دور از فعاليتھايش برای پناھنده ھا نگاه داشته است انتقاد کرد. او بعدھا گفت که زندگی مرفه در کانادا چشمان او را به رنج و مصيبت اردوگاھھای پناھندگان در شمال عراق بسته بود. او گفت: «من ارتباطم را با واقعياتی که زمانی در آن زندگی ميکردم از دست داده بودم. اين يک بيداری، و افتخاری بود که بار ديگر در اردوگاھھا باشم و کمک کنم».
در دسامبر 2012 رابطه بين آقا و خانم آذر به بدترين وضع رسيد. اليسون ادعا ميکند که سارن او و بچه ھا را تھديد به قتل نمود. پليس شھر کوموکس در ايالت بريتيش کلمبيا، جايی که خانواده برای کار سارن به آنجا نقل مکان کرده بودند او را به تھديد به ضرب و جرح و قتل متھم کردند و اليسون به ھمراه بچه ھا به يک مرکز سرپناه زنان در شھر ويکتوريا پناه برد. اتھامات عليه سارن که ھرگونه سخن تھديد آميز را انکار ميکرد در نھايت متوقف شد اما ازدواج آنھا به پايان رسيده بود. در حکم دادگاه آمده بود که «تفاوتھای فرھنگی» نقش مھمی در اين ميان ايفا کرده بود. آندو درگير نبرد طولانی برای در اختيار گرفتن کفالت فرزندان شدند. اليسون به عنوان سرپرست اصلی بچه ھا انتخاب شد اما سارن که يک پزشک مورد احترام و فعال امور انسان دوستانه بود نيز اجازه يافت چندين بار در ھفته بچه ھا را ملاقات کند. در ھمين زمان کارھای انساندوستانه سارن مورد توجه دولت محافظه کار قرار گرفت.
کانادا در حال آموزش نيروھای کرد درقالب ائتلافی بين المللی برای مقابله با تندروھای اسلامگرا در عراق بود. اما در حالی که اين ماموريت آموزشی در مجلس عوام زير باد انتقاد بود، دولت به متحدانی برای تقويت کارزارش احتياج داشت. سارن به عنوان يک پناھنده کرد سابق که اکنون از کانادا به ياری مردمش شتافته بود به نظر متحد ايده آلی می آمد. در مارس 2015 پس از ملاقات با کنی و ھارپر، سارن در يکی از ويدئوھای تبليغاتی دولت نقش برجسته ای يافت. او از دولت محافظه کار برای ماموريت در عراق که به گفته وی زندگی انسانھای بيشماری را نجات ميداد تقدير کرد. او در يک جلسه جوانان کرد در اتاوا گفت: «سکوت در برابر تراژدی که در کردستان اتفاق می افتد کار شرافتمندانه ای نيست.» ھمزمان با مبارزاتش برای ھمرزمان کرد، سارن برای دسترسی بيشتر به فرزندانش ھم در حال مبارزه بود، از جمله برای اجازه بردن آنھا به ھمراه خود به آلمان.
اليسون با استناد به نگرانی ھای موجود در رابطه با ارتباط ادعايی سارن با PKK و احتمال ربودن بچه ھا با اين درخواست مخالفت کرده بود. اما سارن اين موضوع را در دستگاه قضايی دنبال کرده بود و اليسون با احضاريه ای مواجه شد که از او ميخواست گذرنامه بچه ھا را با خود به جلسه دادگاه ببرد. قاضی از موراگ مک لئود، ھماھنگ کننده امور والدين و بچه ھا درخواست گزارش کرده بود.
مک لئود در گزارشش گفت که عليرغم ناآرامی ھای موجود بچه ھا به خوبی با اين شرايط وفق داده شده اند و سارن و اليسون ھر دو والدينی با محبت ھستند که به نيازھای فرزندان توجه و رسيدگی ميکنند. اما او ھمچنين خاطرنشان کرد که بچه ھا زياد مايل به رفتن به آلمان نيستند.
شاروان به مک لئود گفت که نميخواھد با پدرش به مسافرت برود: «من به او اعتماد ندارم». وی ادعا کرد که پدرش به آنھا دروغ گفته بود، او را کتک زده بود و برادرش را برای تنبيه با طناب بسته بود. او از اين موضوع که پدرش مانع از شنا کردن او ميشد گله مند بود.
پس از اين، بچه ھا خبردار شدند که خدمتکار آنھا لين فاستر که در منزل با آنھا زندگی ميکرد ھم به ھمراه ايشان به آلمان ميرود. مک لئود به اعتماد و عشقی که بچه ھا به «مامان بزرگ لين» 71 ساله داشتند در گزارشش اشاره نمود. پس از اين بچه ھا نظرشان را در مورد سفر تغيير دادند.
فاستر فقط يه خدمتکار کودکان نبود. او سالھا ھمکار سارن بود و به ھمراه او به شمال عراق برای کمک در اردوگاھھای پناھندگان رفته بود. درسال 1995 در ستون نظرات خوانندگان در کلگری ھرالد او از کردھا حمايت کرده و ترکيه را به اتخاذ سياست زمين سوخته و نابود کردن روستاھا و اعدام افراد متھم کرده بود. اينطور توصيه شد که سارن اجازه داشته باشد ھمراه فرزندان و فاستر به مسافرت برود به شرطی که از پروتکل و
دستورالعمل ھای سفت و سختی پيروی کند، از جمله تماس گرفتن با اليسون در زمانھای مشخص. اليسون که تا اينجا با يک ھزينه 20000 دلاری حقوقی مواجه شده بود با بی ميلی به توصيه وکيلش مبنی بر مخالفت نکردن با اين مسافرت موافقت نمود.
سارن بچه ھا را برای 10 روز به آلمان برد. او ھمه قوانين را موبه مو اجرا نمود. سپس درخواست مسافرت ديگری در تابستان به فرانسه و آلمان، باز ھم به ھمراه فاستر نمود. اليسون ميگويد: «نميخواستم بروند اما ھزينه ھای حقوقی ام زياد شده بود و پس از يک سفر موفقيت آميز دادگاه ھم به نفع او رای ميداد.»
اما اين بار ھنگامی که بچه ھا به اروپا رسيدند اولين تماس تلفنی برنامه ريزی را انجام ندادند و تنھا پس از اعتراض به وکيل سارن بود که تماس تلفنی برقرار شد. چند روز بعد روژوان، فرزند 9 ساله آنھا تماس تلفنی گرفت و با ناراحتی گفت: «مامان من ديشب دو ساعت گريه کردم. يک جای کار ايراد دارد.»
تماس تلفنی بعدی از خيابانی در کلن برقرار شد. کيفيت صدا خراب بود اما سارن حاضر نشد برای آنتن دھی بھتر جای خود را عوض کند. سپس تماس تلفنی قطع شد. چند روز بعد در زمان از پيش تعيين شده تماس تلفنی برقرار نشد. اليسون بلافاصله با در دست داشتن دستور دادگاه که اجرا نشده بود به اداره پليس کوموکس رفت اما به او گفته شد که کاری از دست پليس بر نمی آيد. فردای آن روز او دوباره با پليس تماس گرفت و اين بار از آنھا خواست با برادر سارن در کانادا تماس بگيرند. در 17 آگوست، يک افسر پليس با آليسون تماس گرفت و گفت که خواھر و برادارن سارن به آنھا اطمينان خاطر داده اند که جای نگرانی نيست. بچه ھا طبق برنامه چھار روز بعد به کانادا بازخواھند گشت.
در عوض ساعت 5 صبح روزی که قرار بود بچه ھا به خانه برگردند يک افسر پليس زنگ درب خانه اليسون را به صدا در آورد: بچه ھا سوار ھواپيمايی که از اروپا حرکت کرده بود نشده بودند. وکيل اليسون ظرف چند ساعت خود را به دادگاه رساند و قاضی کفالت کامل بچه ھا را به اليسون واگذار نمود. اما در اين زمان تنھا کاری که ازدست او بر می آمد انتظار – و التماس برای اطلاعات بود.
او داستانش را در شبکه ھای اجتماعی منتشر کرد و روی فيسبوک فاستر را به دليل آنچه اليسون بی تفاوتی او در طول مسافرت ميدانست به باد انتقاد گرفت. فاستر گفت که به محض اطلاع از ناپديد شدن بچه ھا پليس آلمان و سفارت کانادا را در جريان قرار داده است. وی گفت: «اما درباره ايمنی بچه ھا شما به خوبی من آگاھيد که آنھا پيش پدرشان ھستند و او آنھا را با عشق عميقی دوست دارد که از درک بيشتر غربی ھا خارج است.»
آقای وزير کنی ھر ساله با ھزاران کانادايی ملاقات ميکند و درباره اينکه آيا درگير مشکالت شخصی يا خانوادگی ھستند يا نه سوالی نمی پرسد. اکنون که سارن يک فراری بود ھمه سياستمدارانی که قبال از او تمجيد ھای درخشان کرده بودند در موضع دفاعی بودند. در ايميلی در ماه سپتامبر به پست مديا، دفتر کنی خاطر نشان کرد که آقای وزير ھنگامی با او عکس گرفت و در ملا عام از اين پزشک تقدير کرد اطلاعات زيادی درباره آذر نداشت.
سخنگوی کنی، دانيل پروساليديس نوشت:» آقای وزير کنی ھر ساله با ھزاران کانادايی ملاقات ميکند و درباره اينکه آيا درگير مشکلات شخصی يا خانوادگی ھستند يا نه سوالی نمی پرسد. در اين مورد خاص دکتر آذر از سوی اھالی منطقه کوموکس و اعضای جامعه کرد به عنوان يک پزشک و انساندوست بسيار مورد احترام بود.»
دفتر ھارپر نيز از اين داستان فاصله گرفت. ھنگامی که پست مديا درباره تحقيقات قبلی از آذر سوال پرسيد سخنگوی حزب محافظه کار»استيفن لکه » فقط در پاسخ گفت: «دولت با افراد و گروھھای بسياری که در تلاش برای کمک به قربانيان داعش ھستند ملاقات کرده است». وزير امور خارجه وقت، يين يليچ، تنھا ميگفت که دولت از محل نگھداری اين کودکان اطلاعی ندارد.
اليسون تصميم گرفت خودش در جستجوی اطلاعات برآيد. او به واشنگتن دی سی پرواز کرد تا با نماينده دولت محلی کردستان، بايان رحمان مالقات کند. رحمان به او گفت که دولت کانادا از اين واقعيت که بچه ھا به عراق برده شده اند آگاه بوده است. او يک نامه ديپلماتيک را مطالعه نمود که به برونوساکومانی، سفير کانادا در اردن و عراق و محافظ شخصی سابق ھارپر ارسال شده بود و در آن مقامات کرد به او اطلاع داده بودند که بچه ھا در تاريخ 15 آگوست در فرودگاه سليمانيه، شھری در کردستان عراق فرود آمده بودند.
اليسون مبھوت شده بود. درباره آنچه او بی تفاوتی دولت کانادا می ديد، مستقيما راھی شمال عراق گشت. ساعت 5 صبح روز 3 دسامبر اليسون يک راننده کرد استخدام کرده و در جاده ھای باريک و پيچ در پيچ به سوی کوھستان قنديل در حرکت بود. او قبلا به اربيل، پايتخت کردستان و سپس به سليمانيه رفته بود و با مقامات کرد صحبت کرده و با ھر کسی که ممکن بود از محل نگھداری بچه ھا اطلاعاتی داشته باشد و ملاقات کرده بود.
ماھھا طول کشيده بود ولی در نھايت اليسون شخصی را يافته بود که عکسھای دوربين مداربسته امنيتی از شوھر سابقش به ھمراه بچه ھا در حال ورود به فرودگاه سليمانيه در آگوست در اختيار داشت و تاييد ميکرد که آنھا به مقر PKK برده شده اند. اليسون و راننده اش برای رسيدن به آنجا در جاده ھای پوشيده از گل و الی و برف ايست ھای بازرسی شبه نظاميان مسلح کرد گذشته بودند. راننده اش او را «مادر چھار فرزند» معرفی کرده و به سربازان گفته بود که او ميخواھد با PKK ملاقات کند. افراد مسلح درک می کردند. داستان اليسون در يک شبکه تلويزيونی محلی و ھمچنين در روزنامه ھای کرد زبان انعکاس يافته بود.
پس از سه ساعت رانندگی اليسون به مکانی رسيد که باور داشت بچه ھايش را خواھد يافت. بيرون ساختمانھای قھوه ای رنگ و خيابانھای پوشيده از گل و لای مردانی نشسته بر صندلی پلاستیکی در حال نوشيدن چای بودند. اليسون سراغ رھبر محلی، کدخدای ده را گرفت. پس از معرفی خود با رسوم مناسب کردی، وی به منزل رھبر روستا دعوت شد. ھنگامی که پسر او به اليسون گفت که ھمبازی پسر بزرگش درسيم بوده است اليسون اطمينان يافت که به مکان درستی آمده است. اما در حالی که آنھا ناھار مجللی ميخوردند و بچه ھا از پنجره سرک ميکشيدند تا آن کانادايی را ببينند رھبر روستا شروع به سوال پرسيدن از او کرد. او ميخواست بداند چرا، بنا به گفته آذر او از بچه ھايش مراقبت نکرده بود. او ھمچنين ميخواست بداند که آيا او حاضر است بخاطر بچه ھا به سليمانيه نقل مکان کند. اليسون توضيح داد که ادعاھای ھمسر سابقش کذب است. وگفت که بله، او حاضر به درنظر گرفتن ھر کاری که لازم است انجام شود، ھر کاری، برای رساندن بچه ھايش به امنيت است. سپس او را به محلی در ھمان نزديکی بردند تا با گروھی از شبه نظاميان PKK در يک سنگر ملاقات کند. اليسون با کلماتی از قبل به دقت آماده شده خواستار بازگشت فرزندانش شد. او به حمايت شديد PKK از زنان و کودکان اشاره کرد و تاکيد کرد که به فرھنگ کردھا احترام ميگذارد، اشاره کرد که فرزندانش ھمگی اسامی کردی اصيل داشتند، او نام خانوادگی ھمسرش را حفظ کرده و به فرزندانش سنتھای کردی را آموخته بود. ھنگامی که صحبتھايش تمام شد فرمانده سربازان از او عکسھای فرزندانش را درخواست نمود و اليسون يک برگ اطلاعیه پليس را که عکسھای ھر چھار کودک در آن بود به وی داد. او سنگر را ترک کرد ولی پس از اندکی بازگشت در حالی که اطلاعیه پليس در دستش لوله شده بود. او گفت دکتر آذر ممکن است در آن نواحی بوده باشد ولی ديگر در آنجا نيست. اليسون باور داشت که افسر دروغ ميگويد ولی بارديگر خواستار برگشتن فرزندانش شد. او با احساسات فراوان گفت: «من يک مادر بيچاره ام». اين حرفھا روی شبه نظاميان تاثيری نداشت. رھبر دھکده سرش را پايين انداخت و گفت:» متاسفم. موفق باشيد». براساس رسوم کردی تنھا کاری که از دست آليسون بر می آمد اين بود که با تک تک مردھا دست بدھد و برايشان آرزوی موفقيت کند. ولی به ھنگام ترک دھکده مقاومتش در ھم شکست. او بيش از 10000 کيلومتر مسافرت کرده بود، تا اين اندازه به بچه ھايش نزديک شده بود ولی آنھا ھنوز از دسترس او خارج بودند. وی شروع به گريه کرد.
اليسون بعدھا گفت: «انتظار نداشتم ھمان روز بچه ھايم را به من بدھند. اما انتظار داشتم حداقل انسانيت مرا به عنوان يک مادر درک کنند.»
منابع کرد بعدا به او گفتند که سارن واقعا در کوھستانھای قنديل بود اما يک حس ھمدردی طبيعی نسبت به دکتر در اينجا وجود دارد. به او به چشم دوست «رئيس جمھور کانادا» مينگريستند. او به اردوگاھھای پناھندگان کرد کمکھای پزشکی رسانده و قول ساخت يک بيمارستان را داده بود. يک بنگاه خبررسانی کردی ادعا کرده بود که داستان اليسون مبنی بر ربوده شدن بچه ھا دروغ و ساخته و پرداخته اوست. بقيه ماه دسامبر، اليسون به ملاقات با مقامات کرد ادامه داد و تقاضای کمک کرد. بدون نتيجه.
در حالی که اليسون در عراق در تلاش برای دستيابی به ھدفش بود، حاميانش مبارزات خود را راه انداخته بودند: فرستادن بيش از 30000 نامه به دولت و درخواست اقدام. يک صفحه فيس بوکی که برای جلب توجه به ربوده شدن بچه ھا ايجاد شده بود 2600 پيرو داشت. دولت ليبرال به تازگی قدرت را در دست گرفته بود و طرفداران اليسون اميدوار بودند آنھا در جايی که دولت محافظه کار دخالت نکرده بود مداخله کنند. آنھا ميدانستند که استراتژی نخست وزير جاستين ترودو در عراق حول محور کردھا بنا شده و دولت تصميم دارد اسلحه و ميليونھا دلار کمک به ھمراه مشاوران نظامی کانادايی بيشتری به آنجا بفرستد. در عوض شش ماھگی تاريخ ربوده شدن بچه ھا در 15 آگوست ھم فرا رسيد و سپری شد. نه روز بعد اليسون به پارلمان رفت. نماينده کابينه از حزب NDP به نام گوردجانز از دولت ليبرال خواست برای آزادی بچه ھا کار بيشتری صورت دھد. ساير نماينده ھا با برخواستن از صندلی ھايشان برای وی دست زدند.
عمر القبرا، منشی پارلمانی وزير امور خارجه استفان ديون پاسخ داد: «ميخواھم از اين فرصت استفاده کرده و استقامت و تعھد خانم آذر را خاطر نشان کنم. ميخواھم به ايشان و نمايندگان پارلمان اطمينان خاطر بدھم که ما شديدا به بازگرداندن فرزندان او در سلامت به خانه متعھد ھستيم».
ھنوز ھيچ اقدامی انجام نشده است. در ھمين حال ارتش ترکيه نبرد خود را با PKK تشديد کرده بود، و پنج کيلومتری محلی که گمان ميرفت فرزندان اليسون در آنجا باشند را بمباران کرد. او می گويد کانادا ميتواند تاثيرگذار باشد. نيروھای نظامی اکنون در کردستان در 100 کيلومتری محلی که او حدس ميزند فرزندانش در آنجا نگھداری ميشوند، مستقر ھستند. و در طول چند ماه آينده ھواپيماھای ما مقادير زيادی اسلحه به کردھا تحويل خواھند داد و پرسنل نظامی برای آموزش سربازان کرد از راه خواھند رسيد.
او ميگويد: «از دولت کانادا ميخواھم کاری کند که ما کانادايی ھا معموال انجام نميدھيم وآن نشان دادن زور بازو است.»
تا رسيدن آن روز اليسون به فشار آوردن ادامه ميدھد. ھفته آينده او انتظار دارد که با وزير داخله کردستان، کريم سينجاری در واشنگتن ديدار کند. پس از آن او در تدارک يک برنامه ناھار با نمايندگان مجلس در اتاوا است.
و ھر شب پيش از رفتن به خواب اليسون لالایی ميخواند. ھمان لالایی که برای بچه ھايش قبل از رفتن در آگوست ميخواند، يک لالایی اسکاتلندی که پدر و مادرش برايش ميخواندند.
او ميگويد: » اين راھی است که ھر شب با آنھا باشم، تا با آنھا ارتباط برقرار کنم. اين راھی است که روز خود را به پايان ببرم و مرا برای ادامه راه در روز بعد آماده می سازد. تا روزی که بچه ھايم به خانه بيايند دست نخواھم کشيد.»
اتاوا سيتيزن
dpugliese@postmedia.com
Twitter: @davidpugliese
لایکلایک